خیابان هشتم

ساخت وبلاگ
 

ما بین ما یک متافیزیک عاشقانه  برقراراست!
اینها اِرور می دهند              من هم!
اینها ریست می شوند         من هم!
یک مادرخانم هم دارم که پیرمردها به او می گویند کیس!
مادر خودم مثل یک گاو ِ باردار ِلب کاریز ؛ خم شد برای آب و دیگر نتوانست بلند شود
راستش را بخواهید بازی گردان اصلی همین است ....

زرد را زرین                         
سرخ را سیمین     
 دود را شیرین                      
کل آتش را آذرمی دیدم...

آه آذر ! صاحب چند  تا  توله ای الان؟!
داری با چند تا بچه سقط می شوی  مدام ؟!
اصلن یکبار هم شده یاد مرا بر داری با سالاد الویه بهم بزنی؟

ما چند سال پیش درست سر یک دوراهی همدیگر را دوباره یافتیم
مثل چند تا خیارچمبر که در کشاکش موج و ساحل  با هم بُربخورند ؛ بُرخوردیم!
مهندس خانواده بعد از وصلمان تا کید کرد هوای یکدیگر را سفت داشته باشیم
من خیلی هوا نگهدارم اینها نه
مانیتور به جز پلک بالا پایین انداختن و هی تند ِ تند کور کوری کردن کاری بلد نیست حتی نمی تواند به سر و وضع ماتم گرفته اش برسد هر جمعه یکبار...
بچه ها هم خوبند هم بد....!
کیبرد حرفهای مرا برمی دارد  پاک و پوست کنده می گذارد کف دست مانیتورِ؛ آنهم یا هنگ می کند یا یکسر سوت  می کشد.....
موس من هم که دمش به دم اینها بند است!
اسپیکرها بعضی وقتها دل ای دل ای می کنند
 بعضی اوقات هم سیمهاشان قاطیست ....

من آب از سرم گذشته  دیگر نای شعله تازی ام  نیست !
تینر هم اگرروی سروکولم بریزند شاید فقط بگویم :    پُف!

اصلن کجایی؟     چه می کنی؟
زیر کدام لحاف می چُِسی؟
توی کدام دستشویی می رینی ! ؟

گاهی گداری یک دلتنگی هم دارم  اسمش را گذاشته ام رنو!
جمع و جورشان می کنم کنار هم  وقت مهمانی رفتنها توی این دلتنگی...
مقصد کجا؟!
هر کجا که چشم توی بارانهای شلاقی شهسوار جلو را ببیند...
متاسفانه  خیلی گند ِ خوراک اند!
باید برایشان چند مدل دال و دول و دله  تدارک دید ؛ وگرنه میزبان را با ویروس و آنتی ویروس غورت می دهند....

شعله هایم را غلاف کرده ام یکپارچه شده ام آب!
طوطی می گوید آب            ظاهر می شوم
گربه می گوید آب            ظاهر می شوم
طوقی می گوید آب          ظاهر می شوم
شده ام جن هزار جور شکل این خانه....!
خاراندن سرم را حتی موکول می کنم برای بعد....!          

واقعن هر شبانه روز  چند وعده  می  گوزی ؟!
من که فقط توی صف ِخوار و بار می گوزم!
چند تا مستراح زیر بغلهایت حمل می کنی؟!
هفته ای یک بار؛ توالت شهرداری را از تنت در می آوری ؟!          

دست برداراز سرم نیستند توی سفرها نیز کماکان هم آهنگ اند؛ جفت و جور نمی شوند تا اینکه صندلی برایشان دستمال پهن کند؛ مانیتورالبته همیشه صدر نشین است ! خدا نکند جاده کمی نم اندر نم و خم اندر خم باشد الکی می افتند گردن هم ! یک چشم به جاده و یک چشم به آینه فقط می توانم قسمتی از ماجرا را بپایم ؛ مابقی از قلمرو من بیرون است! ....

چار چرخ این جاده  هواست و تو همچنان نشسته ای چشم در چشم مانیتور دوخته ای ؟!

 

 

 

                                                                        علی جهانگیری

واقعا لذت بردم ، خصوصا طنزی که استادانه هر چیز را هم سرنمون می کرد و هم حیث معنایی اش را دست می انداخت ، شاید مهم ترین نکته ، استفاده از فضا و المان های امروزینش بود ، مهربانی می کرد با ذهنمان ، ادبیت نداشت و کلاس نمی گذاشت ، همان بود که هست ، عمیق تر از کف روی آب ، پارادوکسی که همه ی ما در اکنونیت این روز به آن مبتلائیم
                                                                       علی فتحی مقدم
 
خواندم و با حوصله ام خواندم..کلن از متنهای حادثه خیز خوشم می اید در این که شعر هایت به صورت عرضی جهان کلمه را طی می کند شکی نیست و اتفاقن موافق اینم ! چرا که معتقدم با رعایت اعتدال ظرفیتها زبانی را باید در عمق کارکردها ی هنری نفوذ داد و تو جسارتهای کارکردی خوبی را در برخورد با ساخت جمله از خودت نشان می دهی اما حیف که بار توضیحی و توجیحی بعضی جمله ها که ضدحال می زند به شاعرانگی این متن زبان ورز، مانع از نتیجه گیری فرمی من در تعامل با حرکت های پخته ی کارت می شود . ابوالفضل جان بیا و از خیر بعضی توضیحات بگذر !و با کمی ایجاز حیات تازه ای به نگاه عرضی ٍ شعرت ببخش .حس می کنم کمی بیش از حد دچار شلختگی یا شاید هم دست و دلبازی عامدانه در روایت کلی اثر شده ای .....
 
 
                                                                        احسان مهدیان

متن از جنبه های دیگری وجوهی از ضد شعر را تشدید می کند و بصورت وارونه به اشیا’ می نگرد
نگاهی که امروز در حال رایج شدن است توجه به ریز موضوعات است چیزی که اصلا لازم نیست خیلی به آن فکر کنیم چون روزانه با آن درگیریم .مثلا بیش از اینکه به جنگ جهانی فکر کنیم ؛اینکه موبایل خط نمی دهد؛ یا جای پارک گیرمان نمی آید... هر فرایندی مجموعه ای از عوامل را می خواهد و در پی آن مجموعه ای از ظرفیت ها را تولید می کند

(ما چند سال پیش درست سر یک تصادف همدیگر را دوباره یافتیم
مثل چند تا خیارچمبر که در کشاکش موج و ساحل با هم بُربخورند ؛ بُرخوردیم!)

این طنز نیست بلکه نوعی نیشخند به اتفاقات دورو برمان است که اینطور بازنمایی شده اند اینها در ذات چنین رویکردی هستند نه اینکه مانند بعضی منتقدالدین خلق الساعقه که می آیند و می نویسند شاعر می خواست چنین بگوید !! شاعر واقعا نمی خواهد چیزی بگوید بلکه تامل خود را نقش می بندد این درگیری های درونی با وقایعی است که اینطور دیده است و متن باعث گشایش لایه هایی شده است که گویی شاعر چیزی را نشانه رفت و شلیک کرد ! من با دوست عزیزم علی جهانگیری موافقم و تکرار نمی کنم بروید بخوانید ( بالاتر ) .
این رویدادها همچون مگسی مزاحم دورو بر مان چرخ می زنند حالا یکی به آن بی اعتناست و یکی به هیچ می انگارد و نویسنده این متن با آن درگیر است و تازه بعد از خواندن این متن می بینیم که ما هم درگیریم / درگیر! حالا درگير محتواي اين اشياء يا خود اشياء : هر كسي از ضن خود شد يار متن !
ما اغلب اوقات درباره پرش هایی که در شعر اتفاق می افتد حرف زدیم و شرح دادیم که باور کنید هیچ چیزی در خلا شکل نمی گیرد فقط یک مخاطب جدی می خواهد که در فرایند خوانش به کشف رابطه ها بپردازد چرا که در اینجا دال ها عینا دلالت بر مدلولی همیشگی و ثابت ندارند؛ کیف کردم و البته می دانم در آینده جسارت های بیشتری از این شاعر خواهیم دید البته جسارت را بعضی ها به غلط نام بردن از آلات جنسی و بعضی مسائل به قول معروف ممنوعه قلمداد می کنند در حالیکه آنچه دارد بر هم می خورد خود می گوید؛ به چه چیزی معترض است! خیلی نیاز به شعار دادن نیست . یک رفتار ارتعاشی است که هم اعتراضی و هم برهم زننده و هم پیشنهاد دهنده است به نوبه خودم این تغییر و این وضعیت با اهمیت را به فال نیک می گیرم
 
 
 
                                                                        پرستو ارستو
 
گاهی تداومی در جریان زبانی ساده به بستر گسترده تری از فرانوگرایی می پیوندد وبیانگر پرسشهای اصلی جامعه به گونه ای نهادی واصولی می گردد .زبان در متن های شعر گونه ویا شعرهای متن گونه ی خیابانهای ابوالفضل حسنی و همچنین ایده و سایر عناصر ساختاری رفته رفته موجودیت وهویت مستقل و متمایزی می یابند که با توسل به این هویت ها با واقعیت های ماهیت دار ِ تلخی رودر رو می شویم نگاه شاعر به انسان عقلایی و برهنه از شاعرانگی ست و تاکیدی بر تجربه ها و مشاهدات او که پافشاری بر انتقال مفاهیم دارد و بازتاب واکنشی از سطح بی ژرفای زندگی روزمره است ؛اینگونه شعر ها ذهنیتی مشترک هستند که هوشمندانه شکل می گیرند
 
 
                                                                              امرداد
 
زبان خاصه ! و منم بدم نمیاد از این . ولی اگه بهم بگی بعضی جاهاش چه قصدی داشتی بیشتر خوشحال میشم و کاملا کارو میفهمم و ارزشمند میشه برام! نوسان بین نگاه های عمیق به مسائل تا سختگیری های شاعرانه برای بیرون کشیدن یه مفهموم هنری و البته تازه که کاملا سطحیه چیزی بود که توی کار بچشم میومد !

                                                                          حسن سهولی


زبان عمیق نفس می کشد وهر چه در خود دارد بالا می آورد آن هم به شکل هنری وبا زبردستی ومهارت خاص که گاهی این گونه تلمبه کردن آسیب هایی هم دارد.اشکالی ندارد و باید دوباره آن را جدا کرد وپالود، اگر این کار صورت بگیرد عمیقن هنر برتراز زبان استخراج می شود .همان گونه که برخی گزاره هادر جولان تصاویر آمیخته به طنز که بخش بیشترش واقعیت است شاهکار می کند.
 
 
                                                                           باران سپید

این که متنی به جایی می رسد که بی هیچ ادا و اصول "الهام شدگی شعر " بی آنکه بخواهد حرف های قلمبه و سلمبه بزند ، عوامل و عناصر کوچک و شاید هم بی اهمیت پیرامونش را به چالش می کشد ، یعنی حالا عینکت را سفت تر بچسب و منتظر گل های تازه تر گل یا پوچ بمان!...در واقع می خواهم به عنوان یک اثر موفق به این نکته اشاره کنم که این اثر به خودش واگذار شده و با مناسبات درونی خود شکل گرفته است به عبارت دیگر متن سازوکارهای خود را تعیین نموده است گرچه با بعضی از رابطه های موجود در این اثر ممکن است موافق نباشم .
                                                                       نسترن مکارمی
 
واووو... ابوالفضل این از ان شاهکار های ابوالفضلی بود که هر از گاهی سر میزند و من مخاطبم را سخت سر دماغ میکند . یک کشش ناخوداگاه یک کشش از عمق عمق وجودت توی این کلمه ها جریان داشت . مجموعه ای که مخاطب را وادار میکند سر جلو ببرد برای بوسیدن این مانیتو ر و این کلمه ها که جان دارند که نفس میکشند که میگوزند حتی که اسمشان رامیشود اذر گذاشت که ...شعر هایت دارند سمت سویی در ناخوداگاهت میگیرند و این میان؛ شعر هایی که از عرق ریزان روح حاصل شده اند بد جور میزنند توی ذوق چون ابوالفضل شعر هایی هم دارد از این دست که انگار خدا انها را سروده از بس که زنده اند و از بس که شخصیت دارند .
 
 
                                                                         مطهره جمالی
 
واقعا جالب و لذت بخش بود و فکر کنم به دنیای مدرن هم رو دست زده بود! تازه ترین چیزی بود که توی فکرم پیچید. شاید شبیه سبزی خوردن تازه!
 
                                                                             آوریل
 

خیابان هشتم در امتداد شیوه ی نام گذاری آدمی در طول سالیان زیستش به گل یا پوچ هم رسیده است! اگر اسم کسی رو بذارن کهزاد یعنی در کوه زاییده شده یا به همکلاسی عینکی بگویید چهار چشم یا همان عینکی یا نام هایی که به عنوان بارزترین ویژگی شخصیتی فرد بوجود می آید؛همان طور که در خیابان قبلی اشاره کردم شیوه ی اسطوره سازی و تلاش ابوالفضل رو ستایش می کنم؛ وقتی با رنو، کیبورد، کیس یا مانیتور روبرو می شم با واقعی ترین و موجودترین بنیان های واقعی افراد روبرو می شم! موشکافی پدیده ها و بیان آن ها با ساده ترین و در دسترس ترین واژه ها به شکلی که نوعی ایهام و ابهام و ایجاز و تشخیص در خود جای دهد و حکم سهل ممتنع را بیابد از عهده ی شاعر برآمده است اما فضای نا پیوسته ی شعر رو تماما سیال تلقی نمی کنم اگر این گسل ها تعمدی باشد قدرت و اگر از دست در رفته باشند ضعف نامیده می شوند؛خودآگاه شاعر در این نوع شکست ها تا چه حد حضور دارد تا هر جا که باشد کار ارزشمندتر تلقی می شود
 
 
                                                                         شاعر متروکه
 
اول از همه باید بگویم که متن یا شعر بلند خوبی بود با بعضی از سطور به وجد آمدم جدن
اما دوست عزیز نوع نوشتار شما و پر رنگ و کم رنگ شدن قلم نوشتاری شما برای بیننده ی مخاطب دشواری خوانش به همراه می آورد؛ اینکه در سطر نخست ما از دو "ما" برخورد داریم و این که این خیابان هشتم برای من بسیار معانی مختلف در بر دارد و گویی این شعر در حالت طبیعی بسیار بی نظم بوده و به نظم در نیامده یا در لحظه ی آفرینش بسیار متلاتم بوده اید و از لذت این تلاطم در موقع تایپ نکاسته اید
من از نوع نوشتار شما در نظرات بلاگ خودم متوجه نشدم یک شعر بلند را خواندم یا یک داستان نیمه بلند
اما چون بیشتر در مورد شعر حرف می زنم به دید شعر نیز به این (شعر) نگاه می کنم دوست عزیز جناب حسنی اصلن ساختار را در شعر شما نپسندیدم و به شدت در ذوقم زد امروز در ادبیات شاعران ملزم شده اند به جدا نویسی که البته اجباری نیست ولی بهتر این است که جدا نویسی کنیم!
در سطر دوم و سوم مانند سطر اول باز با دوباره نویسی روبرو می شویم با دو "این ها" و دو "من هم" و جالب اینجاست که هم در سطر دوم و هم سوم با دو علامت تعجب تکراری نیز روبروییم
شعر خوب پیش می رود تا سطر پانزدهم که باز شعر دچار اشکال می شود با "با هم بر می خوردند ؛ - بر خوردیم"و در سطر هفدهم و بعضن سطور های دیگر آمدن "من و میم منیت" در آخر سطر مثل "من خیلی هوا نگه دارم".از سطر هجدهم تا سطر سی و ششم شعر به اوج هیجانات خود می رسد و بسیار زیباست دست مریزاد پسر!و دوباره از سطر سی و هفت تا سی و نه تکرار سه باره ی می گوید: "آب / ظاهر می شوم"...
و دوباره خوب پیش می روی تا سطر چهل و پنجم که بسیار سوررئال بود و واقعن لذت بردم و تقریبن می توانم بگویم اصلن نشنیده بودمش تا الان دوباره دست مریزاد پسر!
و در سطر چهل و هفتم از آن جا که" یک چشم.... تا مابقی از قلمرو...." شاهکار است و دوست داشتنی و فکر می کنم عطش هر شاعری را برای سطور ناب تحریک کند و پیش خود افسوس بخورد دوباره به وجد آمدم با این سطور و در آخر پایان بندی زیبای شعرت که به دلم نشست و بدون شک هر مخاطبی را راضی می کند(خاص و عام)
 
 
                                                                        فرشته رسولی

 باید بنویسم که تا "بچه ها گاهی خوب اند گاهی بد !" با شعرتان همراه شدم و لذت بردم و طنزهای رندانه ی گاه به گاهتان هی بالا و پایینم کرد و به من طعم درون مایه ی شعرتان را چشاند. اما بعد از این گاهی شعرتان لنگید سطرهایی بودند که انگار بالاجبار خود را وارد شعر کرده بودند...چرا؟!
مثلا....
"کیبرد حرفهای مرا برمی دارد پاک و پوست کنده می گذارد کف دست مانیتور آنهم بی کم و زیاد می ریزد روی صفحه... "

اینجا سطر کجای شعرتان ایستاده اگر من نوعی آن را بردارم شعرتان دیگر شعر نمی شود؟
و یا بعد از این قسمت من سطرهایی مشابه این یافتم....و نگذاشتند از شعرتان بیشتر لذت ببرم.
و اما اگر یادتان باشد در کامنت برای شعر قبلی تان نوشتم که شما شاعری هستید که هنرمندانه و تلو تلو خوران روی مرز جسارت و گستاخی راه میروید و خوب میدانید که چطور نگذارید شعرتان وارد فضای لوده گویی شود....و این یکی از نکات قوت شعر ابولفضل حسنی عزیز است. اما در این شعر انگار گاهی رشته ی جسارت از دست شاعر گریخته است...!
مثل..
"واقعن هر شبانه روز چند وعده می گوزی ؟!
من که فقط توی صف ِخوار و بار می گوزم!"

من شاعرانگی حسنی را در اینها نیافتم و نمی بینم....

جسارت این فرشته ی کوچک را در بین شاعرانی بزرگ چون خود ببخشید...اگر مینویسم و می خوانمتان برای این است که دوست دارم لذتم از شعرتان بی انتها شود.
 
 
                                                                         شهرام معقول
 
شعرت را خواندم و خاصیت شعرت این است که نباید تنها یک بار بخوانمش بلکه هر بار که اینجا می آیم چندین بار مجبورم می کند که بخوانمش و البته نظر دوستان هم که انصافا خود کارگاه آموزشی است، تمام شعرت خواندنی است اما با آوردن برخی از کلمات در شعر موافق نیستم(نمیدانم شاید قبلن نیز این را برایتان نوشته ام)، چون بدون آنها هم شعرت به اندازه کافی شعر بودو البته از نوع خودش.
 
                                                                     محمد مرادی نصاری
 
این نوشته در واقع نوعی شورش و عصیان است ...شورش در برابر روابط حاکم بر شخص و محیط پیرامونش ...شخصی که به نوعی دچار سرگیجه می شود و بر تمامی این ساختار ها می شورد...در کل خوب بود ولی کاش یک ویرایش کوچک می شد...
 
                                                                         جليل قيصري

سوا از اين كه چه نظري در مورد شعر هاي اخيرت دارم بايد يگويم كه براي سبك و سياق ات ارزش قائلم چرا كه مقلدانه نيست و هرچه هست دغدغه ي خود شماست اما لازم است به اجمال عرض كنم كه تفاوت نويسي تنها اوردن جملات و كلمات و حالات خاص در شعر نيست و بايد اين تفاوت در روح شعر حس شود ضمن اين كه همانطور كه واقفيد شعر زبان ايجاز و اشاره است (تا انجا يي كه به طبيعت شعر لطمه وارد نشود )و تا انجا كه ممكن است بايد از توضيح بپر هيزيم و چاشني طنز بهتر است با عناصر ديگر شعري متوازن باشد و كل شعر را تحت الشعاع كلمات و جملات خاص قرار ندهد گمان مي كنم اين شيوه ي سرايش و نوشتار با دقت نظر بيشتر قابليت هاي خوبي دارد. بر قرار باشيد
 
 
                                                       مهدی حسین زاده
 
 
عزیز این متن مرا راضی نکرد . فکر می کنم تغییراتی در آن داده ای اما من چیزی بیشتر از یک معاشقه با کامپیوتر در غیاب همه آنچه راوی از نداشتن آنها حرف می زند در این شعر ندیدم . زبان شعر روان است و دست انداز ندارد اما برخی توصیفات از چارچوب متن بیرون مانده اند و کمکی به ساختار شعر نمی کنند :
 
(اصلن کجایی؟ چه می کنی؟/زیر کدام لحاف می چُِسی؟/توی کدام دستشویی می رینی ! ؟)
یا :(واقعن هر شبانه روز چند وعده می گوزی ؟!
من که فقط توی صف ِخوار و بار می گوزم!
چند تا مستراح زیر بغلهایت حمل می کنی؟!
هفته ای یک بار؛ توالت شهرداری را از تنت در می آوری ؟!)

مانورهای شاعر در این شعر حداقل تقلیل به سوژه ای یافته اند که برگزیده و خارج از این حیطه حرکت نمی کنند . عنصر غافلگیری در زبان و نیز ژرف ساخت متن به چشم نمی خورد و شعر در حد روایتی ساده اجرا شده است . انتخاب دو فونت مجزا برای روایت متن نیز کمکی به گسترش لایه دار شعر نکرده است.
 
 
                                                                       حامد حاجی زاده
 
سلام ابوالفضل عزیز . چند باری هست که شعرت را می خوانم هم وقتی که شعر پلاک و خیابان هشتم با هم توی این پست بودند هم حالا که شعر خیابان هشتم را گذاشته ای . به نظرم شعر های خیابان های تو چند گام نسبت به شعر های پلاک ها جلوتر هست . شعر هایی که مرا به چالش می کشند و وادارم میکنند که چند بار بخوانمشان و زیر و بم آن را در بیاورم حالا شاید به شاعرش فحش بدهم یا بگویم خیلی خوب بود برایم قابل احترامند . پاینده باشی برادر
 
                                                                         الهام کریمی
 
شعر گل یا پوچ را در دو خط موازی تفسیر کردم. شاعری که به عاشقانه هایش گل می دهد واین دست پُر خواننده را برمی گرداند ...و برای حس لجن مال شده ی مقابل جز پوچ دستاورد دیگری ندارد .گرچه من جسم شعر را آلوده به بعضی واژه ها دوست ندارم ببینم (هرچند رئال بودن فضا مجابمان سازد) اما شما در رساندن پیام خاص خود موفق بوده اید ...گل یا پوچ؟!
                                                                      علیرضا مجابی
 
 
یا حضرت ابولفضل حسنی...! تو را به جدت دست از این کارهای ناپسندو نامطبوع در شعر بردار. آخه با کدام منطق هنری و زیبایی شناسی و ....می شود در شعر...ر...د... و ...زید ...و...واقعن حالم بهم خورد از این همه توصیفات زشت. خودت باش نازنین و دست از این نوآوری های عهد عتیق ضدمدرنیستی بردار بفهمم حرف حسابت چیست؟ جسارت و وقاحت همیشه از یک جنس نیست.
                                                                      پروين پورجوادي

با دوستان هم قولم در تشخص زباني كه ممهور شده به نامت ونيز در تلفيق شعر و داستان در كوچه پسكوچه هايي كه كم كم دارند چهار باغ مي شوند با چراغ وچمن و... .
شعر روايي داراي المان هاي تصويري ست كه شامل فضا وشخصيت مي شود . اما مگر شعر را مي شود بازبان روايت نوشت . بسياري از شعرا معتقدند كه نه !شعر قالب ومختصات خودش را دارد روايت نيز كم وكيف خودش را .
تو در بند نخست ، زاويه ي ديد اول شخص را جوري روايت كرده اي كه انگار دوم شخص ست . گستردگي مجال در داستان دست نويسنده را باز مي گذارد تا از اين تمهيدات براي واگويي ذهنياتش استفاده كند . اما تو را اين مجال نيست اين ست كه زرد را زرين سرخ را سيمين و... مي بيني و مي گويي چرا كه قصد تو سرايش شعر ست نه نوشتن داستان .
واژه ها وعبارات تو درشعر بديهي مثل روزمره هاست حتي يك نقطه ي انتزاعي در كل اين شعر وجود ندارد اما شعر مملو از تخيل ست تخيلي هجو كننده وتخيلي كه نگاه فلسفي را مي شناسد
به گمانم شاعر خود خواسته وآگاهانه تبديل به كاتاليزور مي شود . اما نه ازنوع سانتي مانتاليسمش رئاليسم تلخ شعر تو مي تواند اين من ها(اول شخص) را در يك هم حسي ظريف به مخاطب منتقل كند من نيزمانند شاعر شعله هايم را غلاف كرده ام يكپارچه شده ام آب .
كلمات شعر تو ممكن ست اعتراض باشند يا پيشنهاد اما اميدوارم بيشتر آن به يك معماري خاص تبديل شوند .وما چند شاعر يا نويسنده معمار داريم كه طرحي نو درانداختند ماندگار !
 
                                                                   امیررضا سیدحسینی


مونولوگی که در اثرتان هست همراه با تنهایی خزنده ای که در سطرها ست ... پوچ اندیشی ... تخریبهای معنایی و ریزش احساسی ... تمسخر ابتذال انسان و خودش : جلو برنده ی مخاطب و شعر تان است ...
طرز شعر شما با حالتهای خاص که غافلگیریها و دست اندازیهای تقریبا" روانی دارد در عین حال چالش اساسی متن است ... راهیست بر مویی .
 
 
                                                                       حبیب شوکتی نیا
 
برای از بین بردن خوشه های شته زده نمی شود به گلچین کردن برخی ساقه ها که به نظرت سالم اند ، دلخوش کرد . ریشه کنی بهترین گزینه است .برای به هم ریختن اصول شته زده نیز باید تمام قواعد را به سخره بگیری . زمین ذهنت را دوباره تسطیح کنی با معیارهای تازه و آلمان های مدرن . باید به هرچه شته است برینی . بگوزی به ریش همه ی گلچینان مسخره . یا رومی روم باشی یا زنگی زنگ .حسنی با خیابان هایش درین چند ساله زندگی ی مجازی که گاهاگاه می بینم ، به نوعی از معماری دست یافته که قابل تامل ست . کاری به خیابان های دیگر ندارد . دلش را در مجموعه یی از خیابان ها و محلاتی درگیر کرده که اغلب اتوبان اند . می شود با خیال راحت در آنها گازید و هیچ باکی از پلیس های احتمالی ی عبوس نداشت .
پس باید با درهم ریختن تمام قواعد ذهنی ی از پیش تعیین شده در این خیابان ها گشتار کرد . و به اتقاق ناگهانی ی زبان و تخیل دلخوش داشت تا از خوانشش بهره برد .هنوز شیرینی گشتار در خیابان یکم  حسنی زیر پاهایم خس خس می کند.بیائید ازین خیابان ها به ساده گی نگذریم .
 
 
                                                                              فرهاد

از جان این کلمات چه می خواهی ؟متنهای تو دیگر خیلی خاص شده و مخاطب خودش را می طلبد...به نظر من کمی از فرمیک شدن  دوری کن و به انسجام تئوری واژه ها توجه کن...
 
                                                                          امین رجبیان
 
این شعر در پارادایم بنیادی خودش یعنی گفتار خیلی خوب سروده شده است.نکته ای که به نظرم میرسد اینست که هنجارهای موسیقایی گفتار و البته گفتار در میزان هاو فرکانسهای مختلف آن خیلی خوب رعایت شده است
 
                                                                            ع.کرمانی


متفاوت بود و همین تفاوت و بی تکلفی یقه ی آدم رو می گیره و تا آخر کار می کشونه دوست داشتم توی کارت جا برای تاویل های بیشتری می گذاشتی اما باز هم گریزگاهی بود بر بدنه روزمرگی






 
 

 

 

 

                              

 

 

 

 

 

 


 

تبادل لینک...
ما را در سایت تبادل لینک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : جعفرقاسمی montazer2 بازدید : 396 تاريخ : شنبه 15 / 7 ساعت: 23:27