راستش من نفهمیدم کجای این کار ضد شعر بود جز کجای آن. زبان در بازی بود و روانی بازی بود و باز به قول داریوش آشوری زبانٍ باز...
"دقیقا" منظور از ضد شعر این است که علیه تمام تعریف های غلطی که از شعر شده است حرکت می کند همانگونه که می بینیم اکثریت جامعه فکر می کنند هر کار عاطفی و خیلی شسته و رفته و حسیک شعر است و هر کاری که از این دایره محدود خارج باشد را مزخرفات میدانند و ضد شعر علیه تمام این تعریف های غلط حرکت می کند و در واقع شعر است..
مهیار خاوری نژاد
1)گاهی یک متن آنچنان که انتظار داریم نیست،جانشینی ها و همنشینی های متفاوت در نتیجه استعاره های دور سبب به وجود آمدن دنیای جدیدی در یک اثر می شوند، دنیایی که با مناسبات جهان پیرامون قابل خوانش نیست.
در این متن با همچین جهانی مواجه ایم،دنیایی که خداوندگارش شاعر است.
در برخورد اول با چنین متونی لازم است به جای نفی اثر به چرایی ها و اتفاقات درون متنی بپردازیم.
همان طور که پیداست با متنی شالوده شکن مواجه ایم که در جای جای آن هر دال ،مدلول های متعدد بلکه متکثری را می پذیرد تا از این متن که مجموعه ای از دال ها و مدلول هاست تاویلات متنوعی بدست آید.
"کیبورد طناز،میز چاق،قوطی لوند،یخچال،فریزر دو دره و الخ...."
"اگر این کیبورد طناز است این ک+ی+ر هم خیلی ناز است که دارد به این تندی تا یپ می کند"
در این سطر با کیبوردی مواجه ایم که با طنازی موجب تحریک آلت مردانه گشته، حال این کیبورد می تواند یک فرد مونث ، آلت زنانه یا.... هر چیز دیگری که باعث تحریک ک+ی+ر می شود،باشد.
تحریکی که باعث به جنبش در آمدن آلت مردانه و بیرون آمدن "منی" می شود که می توان آن را سطر های این شعر تعبیر نمود.
"اگر این میز چا ق؛ آن قوطی لوند؛ این خورشت قیمه با گوشت خر ؛ می دانم این قرار؛ آخرش به یک دسته گل انگار از دهان گاو بیرون کشیده ختم می شود!
امشب اگر سر نزند بلند می شوم از تمام اسباب اساسیه ی این خانه لب می گیرم لبم به یک جای نرمی گیر می کند که! نمی کند؟"
راوی به خانه اش وسعت یک جامعه را می بخشد، خانه ای که هر کدام از اسباب و اساسیه ی آن می تواند طیفی از اشخاص یک جامعه را در بر گیرد،افرادی که چهره های منفی این متن اند زیرا باعث می شوند این قرار به دسته گل انگار از دهان گاو بیرون کشیده ختم شود.
راوی در اوج عصبانیت می خواهد تلافی به هم خوردن قرارش را بر سر تمام اسباب و اساسیه ی خانه (همانطور که گفته شد می تواند طیفی از اشخاص جامعه باشند) در بیاورد تا شاید کمی آرام شود اما این امیدی عبث است زیرا:
" چه فرقی ؟ تو با یخچال طرف شوی یا با یک فریزره دو دره؟"
تمام افراد جامعه آن قدر سرد و بی روح شده اند که حتی راوی از این سرما در امان نمانده است و اوست که:
"منم که از طبقه ی فوق آدمها پرت شده ام به طبقه ی سرما سازها و شدیدن دارم می لرزم"
2)گویی تمام افراد این سرزمین در کنجی چمباتمه زده اند و به خود می لرزند آخر:
"اینجا سرزمین پنگوين هاست و ما سالهاست طعم یک سیب داغ را نچشیده ایم
باور کنید ما زیر بهمن گیر کرده ایم و هیچکس به دادمان نمی رسد!"
فضای سرد روابط اجتماعی و فشارهایی که آزادی چشیدن طعم گناه را از راوی صلب کرده به وضوح در این سطور مشهود است.
در زندگی نامه ی مرحوم حسین پناهی می خواندم روزی از این بزرگوار پرسیدند: چرا حوزه و طلبگی را رها کردی؟ ایشان در پاسخ گفتند:"چون گناه مثل پپسی شیرین بود..."
در همین جا کمپ اول به پایان می رسد:
شاعر در این متن با ارائه ی کمپ های مختلف گفتگو های متفاوتی را در باره ی یک موضوع و علت وجودی آن پیش روی مخاطب خود قرار می دهد و گویی در هر کمپ از جهات مختلف به آن پدیده می نگرد و نوعی چند صدایی را در متن ایجاد کرده است.
او کمپ ها را با سطر هایی که در آن از "کیبورد" و "ک+ی+ر" استفاده شده است با ایجاد سه پاگرد از هم جدا می کند.
"ک+ی+ر و کیبرد دست بهم داده اند تا دست مرا امشب علنی بکنند؛ چه می شود؟ بکنند!"
با این سطر ما را به قرائت کمپ بعدی دعوت می کند:
در این کمپ راوی ریشه ای تر به اتفاقات کمپ اول می پردازد با این تفاوت که "بهمن" و سرما جای خود را به "فشار قوی" داده اند.
حال منظور از فشار قوی چیست:
" سالهای آزگار داریم زیر فشار قوی زندگی می کنیم و نطوق نمی کشیم
احتیا ط واجب آن است که حتی پا برهنه وسط نپریم خرده ریگها محلی از اعراب گرفتن و سنگ کردن دارند
شنیدم که آب به بابا می گفت تمام فلکه های این حوا لی با درصدی از الکتریسته ی رقیق ایزوله شده اند
حتی باد که می وزد انگار جرقه های تن ماست که طور را به رعشه وا می دارد
اینجا هر دمی که فرو می دهی دل و روده ات به گردش در می آید و سریع تر از یک چند هزار ولتی می چرخد
نگاه کنید آدمهایی که از روی چشمه کیله می گذرند چه براق اند!
گفتن ِ اینها جرمی دارد که مسعود سعد را ازخواب قیلوله بلند می کند
بلند تر از این هم مگر می شود دراز کشید روی سنگ پدر بزرگ و اندازه گرفت که طی این سالها چقدر کوچک شده ایم؟!"
3)راوی در این کمپ از باور های دینی مردم جامعه ی خود می نالد که به عقیده ی او به طور غلط و غلو شده از زمان کودکی با گوشت و پوست و خون آنها عجین شده است و راوی این باور ها فشار قوی می داند
که رهایی از آن ممکن نیست!
"نگاه کنید آدمهایی که از روی چشمه کیله می گذرند چه براق اند!"
از توضیحات بیشتر و جزئی تر شدن در این کمپ می پرهیزم آخر:" گفتن این ها جرمی دارد که مسعود سعد را از خواب قیلوله بلند می کند"
"این کیبرد دست بردار نیست و این ک+ی+ر هم حیا نمی کند وهمچنان دارد درونییات مرا بیرون می ریزد"
با این پاگرد به کمپ سوم می رویم:
"اینجا هر مغازه ای که پولوم؛ فردا یک کلینگ روانیست
اتوبوسهای تو شهری یک آسا یشگاه روانی همیشه در راهند
مثا ل می زنم: دارو دسته ی درختها روانی کلاغ گنجشکها روانی
بلدرچینهای من روانی کفش و دمپایی ها روانی
تا بلوها یکی یکی می آیند پایین و تا بلوهای روانی می روند بالا
ماشین آ تش نشانی ؛ آمبولانس نیمه شب؛ مرسدنس پلیس ؛ همه و همه روانی
تاکسی ها تاکسی ها تاکسی ها را نگفتم تاکسی ها روانی تر!
رمالها پروانه ی تیمارستان گرفته اند اینجا
به هر که می گویی تو! می شود یک چاقو و می گوید: شما؟!
القصه: این سرزمین یک بساطی بزرگ است که فقط دیازپام ده حراج کرده است"
در اینجا فرآیندی رقم خورده است که به تفسیر آن خواهیم پرداخت:
از نگاه یک دیوانه همه ی افراد دور و برش رفتار های عجیب و غریبی از خود بروز می دهند پس آنها هستند که روانی اند.
او عقیده دارد رفتارهای خودش کاملا عادی است ولی اطرافیانش او را به دلیل همین رفتارهای عادی، دیوانه می خوانند.
در این کمپ، راوی همچین موضعی در مقابل مخاطب خود دارد.
او تمام پدیده ها از انسان ها و گنجشک ها و کلاغ ها گرفته تا کفش ها و دمپایی ها و تابلو ها و.... را روانی می پندارد.
از نظر او این راحت نشستن ها و کار کردن ها و ساکت بودن های ما در جامعه ای با مناسبات ذکر شده کاملا غیر عادی و عجیب است.
ولی وقتی ما از جهان بیرون به راوی این متن می نگریم و می بینیم حتی او تاکسی ها و... را روانی می خواند، سری تکان می دهیم وبه خود می گوییم:
"بیچاره دیوونه ست!!!"
"ببینید! این متن تمام شده است و از نوک این ک+ی+ر همینجور دارد خون می چکد"
4)اما بحثی درباره ی شعر و ضد شعر در این وبلاگ شکل گرفته که لازم می بینم نکاتی را عرض کنم.
خوردن قند در زمانهای قدیم بسیار توصیه می شد و به دلیل انرژی زا بودنش در برهه ای از زمان بسیار مورد توجه مردم قرار گرفت و اما با گذشت زمان معلوم شد این قند انرژی زا عامل اصلی دیابت است که حتی می تواند توان کار و انرژی را از مردم صلب کند.
این امر برای بسیاری از پدیده های دیگر نیز وجود دارد.
با این مثال ساده می خواهم عرض کنم که اصولن هر پدیده ای ضد خودش را به همراه دارد، شعر نیز از این قاعده مستثنی نیست.
دوستی فرموده بود:وقتی برای شعر تعریف مشخصی وجود ندارد چگونه می شود ضد آن را تعریف کرد.
باید عرض کنم ضد شعر با تعریف شعر کاری ندارد بلکه برهم زدن عادت هاست.برهم زدن قرار دادهایی که به غلط به عنوان یک اصل در اذهان جا افتاده و تبدیل به متری برای سنجش شعریت اثر شده است.
ضد شعر به معنای نفی تعریف شعر (در نتیجه حرکت به سوی نثر) نیست بلکه نوع بهره برداری از این تعریف را تغییر می دهد...
ضد شعر انقلابی در درون دایره ی شعر است.
این متن از ابوالفضل حسنی روایتی غیر خطی دارد، شالوده شکن است،چند صدایی داردو...
که همه ی این ها دلیلی است بر ضد شعر بودن آن.
مریم عبدی
من به اخلاقي يا غير اخلاقي بودن اين متن اهميتي نمي دهم، آنچه برايم مهم است وجه شاعرانگي وزبان اين شعر است. جالب آنکه با تمام پريشه نويسي اي که داريد وشعري که ضد شعر مي ناميد غرق در تناسب هايي شخصي يا استعاره هايي با وجه شبه شخصي تر مي گرديد واين دلايل در کل کار است که من آن را شعر مي نامم، فقط وجه شبه ها وموقعيت ها وفضا سازي ها خاص تر ونوتر از هر شعر ديگر وصد البته شخصي تر انداما ساختار همان ساختار است. زبان از آن شکل تصنعي شعر های قبلی تان درآمده وحالت عادي تري پيدا کرده. در کل مي دانم و مي بينم که در آزمون وخطاي سبکي نو آورانه در تلاشيد. موفق تر باشيد.