خیابان دهم

ساخت وبلاگ
 
 
 
اصلن من دندان تیز کرده ام تا شعر؛ این افیون زبانی را از سکه و صفت بیندازم؛خیالتان راحت!آخ که این بچه در شکم زن همسایه چه جیغی می کشد الدنگ!

 

 

*********************************************************************************
 

 

 

اگر این چیز ناچیز است این بی همه چیز خیلی چیز است که دارد به این تندی تا یپ می کند
 
اگر این میز چا ق؛ آن قوطی لوند؛ این خورشت قیمه با گوشت خر ؛ می دانم این قرار؛ آخرش به یک دسته گل انگار از دهان گاو بیرون کشیده ختم می شود!
امشب اگر سر نزند بلند می شوم از تمام اسباب اساسیه ی این خانه  لب می گیرم لبم به یک جای نرمی گیر می کند که! نمی کند؟
چه فرقی ؟ تو با یخچال طرف شوی  یا با یک  فریزره  دو دره؟
منم که از طبقه ی فوق آدمها پرت شده ام به طبقه ی سرما سازها و شدیدن دارم می لرزم
اینجا سرزمین پنگوين هاست و ما سالهاست طعم یک سیب داغ را نچشیده ایم
باور کنید ما زیر بهمن گیر کرده ایم و هیچکس به دادمان نمی رسد!

چیز و ناچیز دست بهم داده اند تا دست مرا امشب علنی بکنند؛ چه می شود؟ بکنند!

 سالهای آزگار داریم زیر فشار قوی زندگی می کنیم و نطوق  نمی کشیم
احتیا ط واجب آن است که حتی پا برهنه وسط نپریم  خرده ریگها محلی از اعراب گرفتن و سنگ کردن دارند
شنیدم که آب به بابا  می گفت تمام فلکه های این حوا لی با درصدی از الکتریسته ی رقیق ایزوله شده اند
حتی باد که می وزد انگار جرقه های تن ماست  که طور را به  رعشه وا می دارد
اینجا هر دمی که فرو می دهی دل و روده ات به گردش در می آید و سریع تر از یک چند هزار ولتی می چرخد
نگاه کنید  آدمهایی که از روی چشمه کیله می گذرند چه براق اند!
گفتن ِ اینها جرمی دارد که مسعود سعد را ازخواب قیلوله بلند می کند
بلند تر از این هم مگر می شود دراز کشید روی سنگ پدر بزرگ و اندازه گرفت که طی این سالها چقدر کوچک شده ایم؟!

این چیز دست بردار نیست و این بی همه چیز هم حیا نمی کند وهمچنان  دارد درونییات مرا بیرون می ریزد

اینجا هر مغازه ای که پولوم؛ فردا یک کلینگ روانیست
اتوبوسهای تو شهری یک آسا یشگاه روانی همیشه در راهند
مثا ل می زنم: دارو دسته ی درختها روانی     کلاغ گنجشکها روانی
بلدرچینهای من روانی       کفش و دمپایی ها  روانی
تا بلوها یکی یکی می آیند پایین و تا بلوهای روانی می روند بالا
ماشین آ تش نشانی ؛ آمبولانس  نیمه شب؛ مرسدس پلیس ؛ همه و همه روانی
تاکسی ها تاکسی ها تاکسی ها را نگفتم تاکسی ها روانی تر!
رمالها پروانه ی تیمارستان گرفته اند اینجا
به هر که می گویی تو! می شود یک چاقو و می گوید: شما؟!
القصه: این سرزمین یک  بساطی بزرگ است که فقط دیازپام ده حراج کرده است
سالم فقط منم که زحمت  تایپ را به گردن این یگانه انگشت لاغرمردنی نینداخته ام ....
وگرنه ببینید! این متن تمام شده است واز نوک این چیز همینجور دارد خون می چکد....

 

                                                   ویتاکر به عنوان یک خواننده ی عامی

 
در پست قبلی یکی اشاره ای داشت به شیزوفرنی و حاکمیتش بر اینگونه متن ها. من این فرم سرودن را فاصله ی غمباری با ماهیت شعر می دانم. کاش بقولی ابوالفضل به گذشته ی عمر ادبی خود نظر می کرد و شعرهای اواخرش را قبل از رسیدن به این هردمبیلات! مروری می کرد شاید تلنگری شود برای بازیافت آنهمه حس درست انسانی در شعرهاش. با این ک+ی+ر و ج+ل+ق و....کثیف و آشفته سرایی از جهان آشفته و کثیف پیرامون چه تعالی حاصل می شود؟ اگر بپذیریم که شعر سامان دادن یک جهان بی سامان است.البته شاید تعریف شعر عوض شده و ما نمی دانیم.
                                                                        مسافر مشرق
 
اين شعر از شعر قبلي تو خيلي بهتر ديدم يعني قوي بود ، نه آن زبان خشك و مكانيكي و صرف اعتراضي را داشت و نه آن فرم و فضاي يك روايت نمايشنامه گونه را ! حالا قصد دارم در مورد ضعف ناچيز شعرت حرف بزنم اولا با وارد كردن به قولي آن حرف هاي بي تربيتي در شعر مخالفم و دليل ديگر اينكه چرا باآوردن اين حرف ها مخالفم اين است كه - گذشته از قباحت آن- علت سرودن اين شعر و مسير معنايي و محتوايي شعر را معلول خود كرده و تمام ارزشهاي واقعي اين شعر را به نام خود تمام كرده است دلايل بيشماري ممكن است باعث شود كه شاعر درلحظه ي اتفاق ، اعتراض را از اين جهت ببيند شايد دوست دخترش او را قال گذاشته و يا او را با دوست دخترش در خيابان دستگير كرده اند؛ ويا خود ديده و يا شنيده ؛ شايد آن شعار را قبول دارد كه س+ك+س باعث پيشرفت ميشود و هزارو يك دليل ديگر ... و از اين دست دلايل فقط ميتواند هدف از سرايش اين شعر را توجيه كند
تابعد...
 
                                                                    محمد مرادی نصاری
 
 
اولن شعر بودن یا نبودن یک اثر را خود مخاطب تا حدودی تشخیص می دهد و دوستان لازم نکرده فتوا بدهند...به نظر من یک شعر عالی بود...هم به لحاظ زبانی و هم شاعرانگی عصیانگرش...بی تعارف لذت بردم ابوالفضل جان...به تصویر کشنده ی انسان سردرگم امروز است این شعر؛انسانی پوچ و روانی ...
 
 
                                                                        شهرام معقول

شعر شما را خواندم، فضای شعر تصویری تمام و کمال از جامعه و وضع موجود است و شما به خوبی از پس آن بر آمده اید، شعر به قدری تاثیر گذار است که خواننده به راحتی نمی تواند پس از خواندن از فکر کردن درباره آن فرار کند، البته یک جاهایی هم البته بسیار کم از شعر بودن فاصله می گیرید که فکر می کنم نتیجه رها کردن ذهن است که در شعر شما به آن عادت کردم و اذیت کننده هم نیست، فقط اگر واضح از کلمات جنسی استفاده نمی کردید آن ذات اصلی شعر بهتر خود را بروز می داد و انحراف و سطحی نگری را در این شعر خوب که حرف زیادی برای گفتن دارد به وجود نمی آورد، از این که متفاوت می نویسید خرسندم اما همه نمی توانند این شعر را بخوانند میدانی که... . پیروز باشید.
 
 
                                                                          شهاب کریمی
 
 
متفاوت بودن کاروان شعری تو میانبری داره که مخاطب رو بی پرده سر اصل قیضه میبره و اصولن بیان الفاظ شرمینه مشخصه ی شعر توست برای تکمیل زبان تو در آنچه که دیگران از گفتن آن در هراسند و این شاید سلامت شعری رو از حد محدودش وافرتر میکنه اما از آنجایی که به نقطه های اشاره ی تو در جامعه میرسم مشترک واگیر آن ویرس ها ييم و محدود بی آنکه حصاری ببینیم در حریم شخصی به علامت ممنوع میرسم در شعر تو تمام علامت های ممنوع با ابزارهای بی ریا بودن به پرده کشیده شده مثل همین نقطه ی مشترک:اینجا هر مغازه ای که پولوم؛ فردا یک کلینگ روانیست.
 
 
                                                                         شبنم فرهنگ
 
وقتي بعضي ها مي خواهند به زور شعر را مجبور به متانتي بكنند كه مثلن مادر من به وقت چاي آوردن براي خواستگارانم مي كرد!!!!!!!! هه خنده ام مي گيرد.
مگر مي شود. نه واقعن مگر مي شود حتي توي شعر هم از خودم از تنم از گند زدن هام از بزدل بودنم از بوي گند مدفوع هر روزه از بوي دهان مرد كناري از ... نگفت. چقدر خجالت بكشيم؟ مگر مي شود؟
و اما . . . شعرت
ابوالفضل جان اين اولين كاري است كه از تو مي خوانم ( اگر اشتباه نكنم) گاهي از دستت در مي رفت حس اين فضا و ساختاري كه دوست داشتي بشكني و البته قبلن هم كساني شكسته بودند. اين بود كه دچار گسست لحن در زبانت مي شدي. آوازي ديگرگونه كه شعرت را مي توان به شعارزدگي محكوم كند. مي داني گاهي اگر شعار از زبان يك راوي شيزوفرنيك يا متعصب ياشاكي بيرون بيايد، چون متعلق به راوي مي شود، ديگر به نويسنده اعتراض كمتري وارد است. ولي وقتي با صداي نويسنده به شعار مي رسي . . . كمي جاي تعمل لازم است.

 
                                                                       بهروز سبزپوش
 
پیش به سوی ضد شعر اونهم چهار نعل

اجزا وارد شده در شعرشما همانی ست که سالها قصد ورود داشتند اما متاسفانه با کت و شلوار پوشیدن تن شعر و خیلی خوش کلاس و با کلاس کردنش و اینکه نمیدونم از یه جای دیگه اومده مهلت حضور نداشته اما با در کنار هم قرار گرفتن مناسبات اثر درونیات اثر شکل میکیره و دوستان باید ببینند که با در کنار هم قرار گرفتن این جزا کارکردی تازه در کار ساخته می شود یا نه؟

                                                                           الهام  نائیج
 
 
بار اول و دوم که امدم خواندم راستش رو بخواهید بدم امد و نظر نگذاشتم. اما الان برای بار سوم و چهارم خواندم و دیدم نه! حرفهایی جالبی رو موذیانه زدی...

طغیان کرده ای و بی پروا می خواهی از هر قید و بندی رها شوی... بهتر بگویم دقیقا روانی... چرا؟؟ شاید چون "سالهای آزگار داریم زیر فشار قوی زندگی می کنیم و نطوق نمی کشیم" و ناگفته نماند ما در ادبیات ؛ روانی را یک تعریف میدانیم نه توهین. از همان خط آبی اول معلوم میشود چقدر روانی... با تمام بی پرواییت گاهی کاملا در لفافه حرف میزنی. چرا؟؟ شاید چون " گفتن اینها جرمی دارد که مسعود سعد را ازخواب قیلوله بلند می کند" انقدر که من عامی نمی فهمم دقیقا منظورت چیست و این یک قوت است. با تمام این ها تو کاملا داد میزنی.
لایه های زیر پوستی شعرت شدیدا بوی فروید میدهد و سایکو انالیتیک. مخصوصا در قیاسی با وجه تشبیه بیرون ریزی درونیات... شعر گویی نوعی مکانیزم دفاعی ست به همان سالهای آزگار تحت فشار ماندن. فرار از سرکوب هاsuppressions و در نتیجه ی آن نوعیsublimatin در قیاست هست. من عذر می خواهم که تو این زمینه ها فارسیم روان نیست چون متن انگلیسی نظریه های فروید رو خوانده ام.
داد میزنی و انتقاد میکنی به روانی بودن ها و خوب میدانیم تو خودت روانی شدی از تحمل و دیدن مدام این همه روانی! اما آن کجا و این کجا! ببینید: "سالم فقط منم که زحمت تایپ را به گردن این انگشتهای لاغر مردنی نینداخته ام ..." اما تو دقیقا زحمت را به گردن ان انگشت های لاغر مردنی انداخته ای.
"...........خون میچکد." خط اخر شعر رو میدانم خیلی تویش حرف است اما من از پسش بر نمی ایم. باید برم کتاب the interpretations of dreams" فروید رو بخوانم و بیایم بگویم یعنی چی. شاید بشود اینطوری تعبیرش کرد که متن تمام شده اما جنون همچنان در تو بیداد میکند.
شعرت عالی راجبه عصیان است و عالی تر خواننده رو عاصی میکند... ما را با خودت میکوبانی به در و دیوار تا بیدار شویم.

                                                                           رهام رها
 
ضد شعر نيز نوعي شعر است اينكه مانا ماند را همين دغدغه ها و خواننده هاي درگير زندگي معين مي كنندو البته اينكه دايره ادبيات گنجايش وتر تيزت را دارد يا نه را منتقدان ادبي بايد تشخيص دهند
 
 
                                                                               امرداد
 
هذیان وار نوشتن و نزدیک کردن نوع نگارش با موضوع اصلی (البته اگر درک درستی از همین موضوع اصلی داشته باشم ) توی این کار بد نیست . گفتم اگر درک درستی داشته باشم چون گاهی روده درازی و دور شدن و دور شدن از حرف اصلی توی این کار اذیت کننده است . هذیان وار نوشتن باید حرفه ایی باشه که تفاوتی را بوجود بیاورد بین نوشتار یک هذیان گوی عادی و یک هذیان گویی که قصد نوشتن نوشته ایی حداقل متفاوت (هنری) را دارد . انتخاب "ک..." و "کیبرد" هم به نظرم اصلا خوب نبود . چه جناسی بین این دو هست که بتوانیم از این جناس به چیزی مشترک یا متفاوت بین این دو برسیم . ناشیانه بود در کل انتخاب این دو بعنوان شخصیت اصلی های (!!!) این نوشته . و آخر اینکه تک خط های معرکه ایی توی نوشته بود ولی اگه خارج این کار هم باهاش مواجه می شدیم آنچنان فرقی نمی کرد . نه قوی تر می شدند و نه ضعیفتر .
 

                                                                         امیر سنجوری
 
 
۱)
 
ضد شعر که می گویی یعنی یک بیس گذاشته ای به نام "شعر" آن وقت می خواهی با مولفه هایی که از آن داری بروی سراغ ضد آن ؛وقتی هنوز "شعر" را نمی توانیم تعریف بکنیم و تنها می توانیم مصداقی و تجربی و شهودی با آن برخورد کنیم - و نه تئوریک-باید با چیزی که تو اسمش را ضد شعر می گذاری هم همینطور برخورد کنیم چون چاره ی دیگری برایمان نمی ماند اما من از ادبیاتت تصور می کنم "ضد شعر" مد نظر تو گونه ای از نگارش است که در معنا و خصوصاً در مضمون با آنچه اکنون نرمال تلقی می شود در تضاد باشدهرچند باید به اثر نگاه کرد تا فهمیداما هنوز با دایره واژگانی ات به شدت مخالفم چون مستقیم گویی به این شکل هرگز هنرمندانه نبوده است شما ببین فیلم های س+ک+سی چقدر بیننده دارند اما هر سینمایی در جهان بخواهد یکی از آنان را اکران کند ورشکست می شود . وقتی به جوایز اسکار نگاه کنی متوجه می شوی چه هنری برای مردم ارزشمند است هرچند به بی پرده ترین هنر ها هم توجه می کنند.من دنبال نامگذاری روی نوشته هایت نیستم اما اگر می خواهی به جایی برسی راه خودت را از آنچه امروز "شعر" قلمداد می شود - البته تجربی و مصداقی- جدا کن چون اگر" لامبورگینی گالاردو" هم بخری و بگویی این "وانت پیکان " است همه بر علیه ات موضع می گیرند و حرفت را رد می کنند چون گرچه مخاطبانت مهندسین خودرو نیستند و (نمی توانند بگویند لامبورگینی چه تعریفی دارد) اما می توانند "فرق" بین لامبورگینی و پیکان را بفهمندآنگونه ای امروز مخاطب ما فرق بین شعر و غیر شعر را می فهمد هرچند نمی توانند و ناتوان از ارائه یک تعریف برای شعر هستنداین برخورد تجربی و بر اساس شناسایی مصادیق یک پدیده است نه تعریف آن هرچند تئوریک نیست
۲)

س+ک+س و رکیک نویسی آنچنان نوشته هایت را تحت الشعاع قرار داده که هیچ کس حتی در سطح کارهای تو موفق به شناخت لایه اول نشده است تو این را که نمی خواهی؟و در نوشته ات انقدر معنا مهم بوده که ناچار به بکار بردن واژه ی (ک +یر) می شوی؟ناچار می شوی واقعاً ؟فکر نمی کنم به همین راحتی هر کس ( روی سخنم با تو نیست ابوالفضل) آمد گفت ک+ی+ر و ک+س و جلق و... دارد به مسائل جنسی و مشکلات اجتماع می پردازد؟ !!مثل اینکه بگوئیم چون من در شعرم از دایره واژگانی مرتبط با سیاست استفاده می کنم یعنی دارم شعر سیاسی می گویم. این لزوماً درست نیست.
حتی با آنانکه نوشته ات را "اروتیک" خطاب کردند هم مخالفم. اروتیزم و تنانگی چیز دیگری است اصلاً . محور قرار دادن اندام آدمی چیز دیگری ست. از دست و پا و سر و... بگیر تا آلت تناسلی. حالا فقط آلت تناسلی اش در شعر شما بود و هیچ تنانگی دیگری نداشت. این می شود اروتیزم؟فکر می کنم تکنیک های زبانی خوبی که در اثرت هست می تواند آن را نزدیک به چیزی بکند که ما از شعر توقع داریم اما در عین حال دایره واژگانی ات در این بازار شلوغ ادبیات مخاطب را به راحتی به سمت یک انتخاب دیگر سوق می دهد.اگر ادبیات را میدان رغابت میدانی به این مخاطبان اندک اکتفا نکن و در عین استقلال به مخاطبت احترام بگذار

۳)

فکر می کنم ابوالفضل جان تاریخچه ی کوتاه ادبی ده - بیست سال گذشته را بهتر از من خوانده باشی و بتوانی همین الان آینده ای از خودت را تصور بکنی تمام واژگان سکسی که تو در یک شعرت بکار می بری به پای همه ی شعر های علی عبدالرضایی نمی رسد !و البته شاید هم فکر می کنی با دیگران متفاوتی در این زمینه و فکر می کنی و در خودت این ظرفیت را می بینی که چیز دیگری خواهی شد
امیدوارم اینگونه باشد که تو متفاوت باشی ما آدم ها هزاران سال است همین هستیم و هزاران سال است فکر می کنیم هرکداممان اولین نفری است که قرار است دیگر "همین" نباشد!






                                                                       ابوالفضل حسنی
 
 
ممنون از اینکه امیر جان باب سخن را صادقانه باز کردی(هرچند کمی کامنتهات بوی موعظه می دهد ولی من برای پیشرفت کارمان ان بخش را نادیده می گیرم) برای من "ضد شعر" ارایه ی یک زیباشناسی معکوس است مثلن در حیطه استعاره کلاسیک کشف وجه مشابه ات اشیا نزدیک به هم ملاک است (اساسن). چون تجربه نشان داده است که وزن این پیش قراول استبداد کلاسیکی اجازه مانورهای زیبایی شناسیک بلند را به مولف نمی دهد اما در شعر مدرن که وزن عروضی رخت بر می بندد و جای ان را تکنیک های زبانی مولف پر می کند  اشیا با طول دامنه های بلند به هم نزدیک می شوند ولی این همانندی ها  رو به هم اند! اما در ؛ضد شعر؛  اثبات این بارقه در کار است که اشیا به شکل مسخره ای به هم شبیه اند(حالا در حیطه شباهتها) یعنی همه پدیده های پیرامون ما نه بشکل خوش ایند و التذاذ بخش بلکه به شکل چندش اوری که طبعن بار کنایی را به دوش می کشند به هم شبیه اند مثلن در همین کار همانندی انگشتان تایپ و الت مردانه و همانندی چندش اور الت زنانه و کیبرد! مطمنن اینجور بر خورد با عناصر و پیرامون ان ذهنیت اشنا گرا را به چالش می کشد زیرا دیگر لذت بخش نیست! بل تهوع اور است و دارد یک لذت مازوخیسمی را پیشنهاد می کند که به ضم من خاصه دوران و شرایط ماست و انچه غیر از این است ماسک و افیون و گول زننده است به من بگو ببینم ! متونی که کارکرد تخدیری دارند یا به عبارتی به جماعت شعر خوان حال می دهند دیگر با مابقی حال دهنده های رسمی و غیر رسمی غدقن و غیر غدقن سالم و غیر سالم چه فرقی می کنندبی شک نوشتن ضد شعر بسیار سخت هست و راه رفتن روی لبه تیغ! چون امکان دارد در حین فرار از پهلوی زیبای زبان از کناره ی زشت ان به پایین افتی و به شعار بگرایی به همین خاطر  می گویم دنبال یک "زیبایی شناسی معکوس" و وارونه در نوشتنم من اصلا و ابدا دنبال اروتیزم و س+ک+س نویسی و چی و چی و و هزار چی های دیگر در ضدشعر نیستم :من دارم دنبال خودم می دوم ! در "ضدشعر" همه ی مولفه های بیان کلاسیک که می ایند در مدرن بسیط و براق و با کارکردها و برون ریزی های زبانی مختلف ارایه می شوند؛ بر علیه خودشان می اشوبند! تا معنا های ثابت را جا به جا کرده باشند تا ژرف ساختها را به شکل کاملن موذیانه ای به تحرک وادارند! از تو می خواهم خوانش دوست خوبمان خانم ناییج را (هرچند یک خوانش روانشناسیک نصفه و نیمه است)یکبار دیگر با تعمق بخوانی!
 
 
                                                                       پروين پورجوادي

شعرت را خواندم اما با يك پيش زمينه ي ذهني كه خودت نوشته بودي "ضد شعر"
من به سياق وقدرت يك شاعر نمي توانم استدلال كنم اما تلاشم را مي كنم براي پاره پاره كردن شعرت !!
چيزي كه نويسنده از ضد رمان (مي داني كه داستان نويسم) در نظر دارد تخطي از عرف متداول ست .زبان تو درسرايش شعرهايت اساسي ترين كاركرد را براي ساخت فضايي غير متعارف داراست شنيدم كه آب به بابا مي گفت و... بنابراين به نظر مي رسد قصد تودر ضد شعر سرايي نه بازنمايي واقعيت يا استهزا ء آن (بخصوص وتعمدا با استفاده از كلمات خاص) كه برجسته ساختن مرز بين واقعيت وتخيل ومناقشه پذيري آنها ست .
آيا شعرتو داراي اجزايي مستقل نامتعارف غير منسجم وغير وابسته به هم ست چيزي كه در يك ضد شعر ازلجاظ ساختاري انتظار داريم ؟! نه كاملا چون شعرت از ابتدا تا ميانه ودر انتها يك موضوع واحد را بيان مي كند و نيز از نوعي انسجام برخوردار ست . آيا زبان استعاري اين شعر براي عينيت بخشيدن به ضد شعر دست به ساخت تركيب هاي ناهمانند براي ايجادابهام مي زند يا از تشبيه هاي غير همگون استفاده مي كند تا خواننده به وسيله ي آن به دركي متفاوت از ادراكات روز مره برسد، جوري تحقق همسويي با شاعري كه سعي دارد براي شرح ناهنجاري هاي موجود از شيوه ي غير معمول استفاده كند .
شعر تو عليرغم بازي ماهرانه ات با كلمات، گنجاندن اشخاص (مسعود سعد سلمان پدر بزرگ) تنوع مضامين و نيز القاي اندكي حس نوستالژيك، برش برش و پراكنده نيست تا مخاطب تلاش كند از وراي كلماتت به يك درون ساخت واحد دست يابد .
ابو الفضل حسني عزيز خوب مي دانم كه مولفه هاي داستان نويسي (از نوع پسامدرن يا ضد رمان ) در بررسي شعر كارا نيستند. اما احساس نمي كنم كه در اين خيابان از زباني متفاوت استفاده كرده باشي ،كمي تنها كمي لهجه تو غليظ تر شده واين به زعم من به معناي سرودن ضد شعر نيست اما با اين حال مي دانم ودرك مي كنم ارزش تلاش تو را براي در انداختن طرحي نو و مي توانم اين حق را براي خودم قائل باشم كه با شاعر ديگري مقايسه ت نكنم
اميدوارم كه بخوانمت هميشه
 
 
                                                                        احمد شوشی

این که می گویی ضد شعر پس همینجا دهانمان را می بندد که نگوییم مثلا فلان جا رعایت اصلوب را نکرده ای که ضد شعری و الخ

رک گوییت (هر چند من میگویم کلی پرده پوشی کرده ای تا به این رسیده ای) در شعر شاید برخی مخاطبان را ازار دهد ولی همین رک گویی باعث می شود که برخی دیگر چهار نعل به دنبال شعرت بدوند و غرق در حقایق و رئالیسم سیاه جامعه شوند من فعلا در میان غباری که از تاخت اسبت برخاسته گم شدم! پیدا می شدم اگر کلمات این همه دچار شعار نمی شد!
ابوالفضل عزیز معتقدم در شعرت پرده پوشی کرده ای کاش در شعار ها هم همین اصل را رعایت می کردی
یک لذت دیگری که شعرت دارد این است که چون شاعر کفرش در آمده و این سطور را نوشته کفر مخاطب را هم در می آورد حالا یکی از تنفر از این شعر کفری می شود و دیگری چون منش از اینکه ابوالفضل زل می زند در روی مان و می گوید تو اینی در حالی که خودمان جرات نمی کنیم همین حرف ها را در ایینه بزنیم.
به نسبت کارهای قبلی زبان پختگی بیشتری داشت
هرچند روانی ام کرده ای اما مانا باشی برادر
 
 
                                                                          پرستو ارستو
 
شاعر برای ایجاد اثر خود با پشتیبانی عناصر شعری توانسته به گونهای بازتاب ذهن و ارتباط اش با دنیای پیرامون اش باشد. سیالیت ذهنی او با نگاه جامعه شناسانه اش به جامعه و به نوعی آشنایی زدایی از زبان ، سعی در ایجاد الگویی برای روایت گویی تازه دارد. عده ای به شیزوفرنیک بودن این ذهن اعتقاد دارند ولی او سعی دارد به زبانی دست پیدا کند که مختصات روزمرگی های ِ رئال جامعه اش را را به ذهن خواننده اش منتقل کند.وبا تمام لحن بی شرمانه اش ! به خوبی توانسته تصویر روشنی از واقعیت ها ، آرزوها،دردها ووووووووووو ارائه کند و این کم چیزی نیست
 
 
 
                                                    حاشیه
 
توفیقی بود تا کار شما را برای بار چندم بخوانم. همین چند باره خوانی یعنی اینکه اثرت چه باب طبع من باشد چه نباشد موفق به ایجاد بحرانی در من شده است. خلاصه اینکه من هر اثری را وقتی موفق قلمداد می کنم که بتواند بحرانی در من ایجاد نماید.من با فتوی شخصی خودم هر اثری از صدای وزش باد بگیر تا قوقولی قوقوی خروس و نقاشی و  سینما و تئاتر و شعرو ضد شعر راموفق قلمداد می کنم.موضوع دیگری که در حافظه ی من مانده است فرکانس لحن تو در کارهایت هست که فکر می کنم علیرغم زیبایی گوش نوازشان بسیار شبیه هم می باشند.
 
                                                                              اورسولا

واقعیتهایی را با زبانی که فقط مختص توست و شیوه ای که فقط خودت در ان مهارت داری نوشته ای و من واژه هات را هر چند به قول عده ای ( اروتیک جلف ) دوست دارم

مثا ل می زنم: دارو دسته ی درختها روانی کلاغ گنجشکها روانی
بلدرچینهای من روانی کفش و دمپایی ها روانی
تا بلوها یکی یکی می آیند پایین و تا بلوهای روانی می روند بالا

گاها" اروتیک نویسی هایت به نظر می رسد که در سطح مانده اما با دقت و عمیق خوانی میشه به لایه های درونی شعرهات رسید

 
                                                                         ابوذر افشنگ
 
 
ابوالفضل جان، فقط می تونم بگم تو هنرمندی هستی که هنر تغییر رفتار با زبان رو توی شعربلدی. می دونی؟فقط می تونم بگم که ورود سوسول ها به دور و بر این مرز،ممنوع!دیوانه شدم با این کار!ما همه تک به تک می تونیم تو دنیای واقعی این شعر، زندگی یا بهتره بگم مردگی کنیم و نفس بکشیم و نفس بکشیم...
 
 
                                                                    ابولفضل حسنی(۲)
 
فقط خواستم  جواب کامنتهای خصوصی نوشته و شاید بعدن خواهد نوشته را داده باشم !  ایا بد است یا کفر است که یکی مثلن ابوالفضل حسنی بیاید در جایگاه یک راوی؛ یگانه انگشت تایپش را در متنی "اینچنینی" با الت مردانه این همانی کند و در نهایت به یک اشنایی زدایی برسد؟ یعنی متن را چنان بُر بزند و وا زنی نماید که هر خواننده ی اندک تیزبینی به این خاصه تن در دهد که چه اتفاقی در متن افتاده است ؟ایا بداست یا کفراست که مولف بتواند با این آشنا زدایی از این داده ی معنایی سر برآورد  که انچه  الان ِ حال می گذرد بسیار چیپ و ک+ی+ر+ی می باشد؟ یعنی بخواهد وضعیت و شرایط کنونی را  مسخره کند و به استهزابکشد؟ ایا این بد است یا کفر است که بخواهد یک مولف با این استهزا به مخاطب بفهماند (یا به او نیشک و تلنگر بزند) که انچه الان با تو می حالد؛ پوچ و تهیست! پس گذرا و ناماندگار است؟ یعنی واقعن نمی شود با این سیاه نمایی کنایی به یک سپید خوانی روشن رسید؟ 
 
روز جشن است و از بیرون صدای مرثیه می آید!الخ...... 
 
 
                                                                       حامد حاجی زاده
 
این شعر را که می خوانم به دور برم نگاه می کنم . به گیر کردنمان زیر بهمن . به سالهای آزگاری که زیز فشار قوی زندگی!کرده ایم و نطق نکشیده ایم . شعر های ابوالفضل حسنی از کوچه ها تا خیابانهایش را که دنبال کرده ام همیشه شعری دیده ام که نسبت به اجتماع کنارش مسئول بوده راوی شعر هایش یکی مثل دیگر مردم همین سرزمین است که روانی شده و همه را روانی می داند و می گوید سالم فقط منم . شعر حرف هایی می زند که شاعر می داند جرمی دارد که خواب مسعود سعد را هم می پراند. این شعر به نظرم یک شعر ناب است شعری که اعتراضی ایست به شعر های قلابی که این روز ها نوشته می شوند و ضد شعر نه به معنی خارج از شعر بودن که خارج از شعر های مرسوم این روز هاست! تشویشی که در این شعر هست روان پریشی که راوی این شعر دارد به شدت نشان از زندگی این روزهای ما دارد . باید باز هم بیشتر بخوانمش
 
                                                                        حافظ عظیمی

متنی در مقابل من است که از مترهای لازم برای سنجش شعر و یا شعری خوب تنها عنصر خیال را به همراه دارد.پس ناگذیر باید عینک متریک شعر را از چشم برداشت و سراغ خود متن رفت و از المان های حاکم بر آن برای صحبت در باره اش استفاده نمود.
اولین قدم در این راه زبان است.نویسنده در کل اثر از زبانی پیروی می کند که ترکیبی ست از المان های محاوره و تصاویری که پیش چشم او ساخته می شوند از اشیایی ساده برای غافلگیری او.نویسنده یا به قول خود او "راوی" در پی روایتی درونی از خود و جامعه است که در این راه از هیچ عصیانی در زبان دوری نمی کند.بلکه با آغوش باز آن را می پذیرد و سعی می کند که در اعماق متن خود آن را حل نماید.در این راهرو گاهی بسیار موفق و گاهی نیز چون سربازی شکست خورده باز می گردد.
در ادامه ی متن نویسنده اولین اولویتش برای نوشتن دردهایی ست که درون او وجود دارند.دردهایی که منجر به رواینی می گردند که پس از خلق شاید دیگر تکثری نداشته باشند و به دردی مشترک میان خواننده و درون نویسنده تبدیل شوند.همین موضوع موجب می گردد خواننده تا پایان متن را همراهی کند.
 
 
                                                                          علی یاری

تو مگه نمی خوای بری بهشت؟ بیا و به راه راست منحرف شو!
راستش من نفهمیدم کجای این کار ضد شعر بود جز کجای آن. زبان در بازی بود و روانی بازی بود و باز به قول داریوش آشوری زبانٍ باز...
 
                                                                      بهروز سبزپوش(۲)
 
 
"دقیقا" منظور از ضد شعر این است که علیه تمام تعریف های غلطی که از شعر شده است حرکت می کند همانگونه که می بینیم اکثریت جامعه فکر می کنند هر کار عاطفی و خیلی شسته و رفته و حسیک شعر است و هر کاری که از این دایره محدود خارج باشد را مزخرفات میدانند و ضد شعر علیه تمام این تعریف های غلط حرکت می کند و در واقع شعر است..
 
 
 
                                                                       مهیار خاوری نژاد
 
 
1)گاهی یک متن آنچنان که انتظار داریم نیست،جانشینی ها و همنشینی های متفاوت در نتیجه استعاره های دور سبب به وجود آمدن دنیای جدیدی در یک اثر می شوند، دنیایی که با مناسبات جهان پیرامون قابل خوانش نیست.
در این متن با همچین جهانی مواجه ایم،دنیایی که خداوندگارش شاعر است.
در برخورد اول با چنین متونی لازم است به جای نفی اثر به چرایی ها و اتفاقات درون متنی بپردازیم.
همان طور که پیداست با متنی شالوده شکن مواجه ایم که در جای جای آن هر دال ،مدلول های متعدد بلکه متکثری را می پذیرد تا از این متن که مجموعه ای از دال ها و مدلول هاست تاویلات متنوعی بدست آید.
"کیبورد طناز،میز چاق،قوطی لوند،یخچال،فریزر دو دره و الخ...."
"اگر این کیبورد طناز است این ک+ی+ر هم خیلی ناز است که دارد به این تندی تا یپ می کند"
در این سطر با کیبوردی مواجه ایم که با طنازی موجب تحریک آلت مردانه گشته، حال این کیبورد می تواند یک فرد مونث ، آلت زنانه یا.... هر چیز دیگری که باعث تحریک ک+ی+ر می شود،باشد.
تحریکی که باعث به جنبش در آمدن آلت مردانه و بیرون آمدن "منی" می شود که می توان آن را سطر های این شعر تعبیر نمود.
"اگر این میز چا ق؛ آن قوطی لوند؛ این خورشت قیمه با گوشت خر ؛ می دانم این قرار؛ آخرش به یک دسته گل انگار از دهان گاو بیرون کشیده ختم می شود!
امشب اگر سر نزند بلند می شوم از تمام اسباب اساسیه ی این خانه لب می گیرم لبم به یک جای نرمی گیر می کند که! نمی کند؟"
راوی به خانه اش وسعت یک جامعه را می بخشد، خانه ای که هر کدام از اسباب و اساسیه ی آن می تواند طیفی از اشخاص یک جامعه را در بر گیرد،افرادی که چهره های منفی این متن اند زیرا باعث می شوند این قرار به دسته گل انگار از دهان گاو بیرون کشیده ختم شود.
راوی در اوج عصبانیت می خواهد تلافی به هم خوردن قرارش را بر سر تمام اسباب و اساسیه ی خانه (همانطور که گفته شد می تواند طیفی از اشخاص جامعه باشند) در بیاورد تا شاید کمی آرام شود اما این امیدی عبث است زیرا:
" چه فرقی ؟ تو با یخچال طرف شوی یا با یک فریزره دو دره؟"
تمام افراد جامعه آن قدر سرد و بی روح شده اند که حتی راوی از این سرما در امان نمانده است و اوست که:
"منم که از طبقه ی فوق آدمها پرت شده ام به طبقه ی سرما سازها و شدیدن دارم می لرزم" 
 2)گویی تمام افراد این سرزمین در کنجی چمباتمه زده اند و به خود می لرزند آخر:
"اینجا سرزمین پنگوين هاست و ما سالهاست طعم یک سیب داغ را نچشیده ایم
باور کنید ما زیر بهمن گیر کرده ایم و هیچکس به دادمان نمی رسد!"
فضای سرد روابط اجتماعی و فشارهایی که آزادی چشیدن طعم گناه را از راوی صلب کرده به وضوح در این سطور مشهود است.
در زندگی نامه ی مرحوم حسین پناهی می خواندم روزی از این بزرگوار پرسیدند: چرا حوزه و طلبگی را رها کردی؟ ایشان در پاسخ گفتند:"چون گناه مثل پپسی شیرین بود..."
در همین جا کمپ اول به پایان می رسد:
شاعر در این متن با ارائه ی کمپ های مختلف گفتگو های متفاوتی را در باره ی یک موضوع و علت وجودی آن پیش روی مخاطب خود قرار می دهد و گویی در هر کمپ از جهات مختلف به آن پدیده می نگرد و نوعی چند صدایی را در متن ایجاد کرده است.
او کمپ ها را با سطر هایی که در آن از "کیبورد" و "ک+ی+ر" استفاده شده است با ایجاد سه پاگرد از هم جدا می کند.
"ک+ی+ر و کیبرد دست بهم داده اند تا دست مرا امشب علنی بکنند؛ چه می شود؟ بکنند!"
با این سطر ما را به قرائت کمپ بعدی دعوت می کند:
در این کمپ راوی ریشه ای تر به اتفاقات کمپ اول می پردازد با این تفاوت که "بهمن" و سرما جای خود را به "فشار قوی" داده اند.
حال منظور از فشار قوی چیست:
" سالهای آزگار داریم زیر فشار قوی زندگی می کنیم و نطوق نمی کشیم
احتیا ط واجب آن است که حتی پا برهنه وسط نپریم خرده ریگها محلی از اعراب گرفتن و سنگ کردن دارند
شنیدم که آب به بابا می گفت تمام فلکه های این حوا لی با درصدی از الکتریسته ی رقیق ایزوله شده اند
حتی باد که می وزد انگار جرقه های تن ماست که طور را به رعشه وا می دارد
اینجا هر دمی که فرو می دهی دل و روده ات به گردش در می آید و سریع تر از یک چند هزار ولتی می چرخد
نگاه کنید آدمهایی که از روی چشمه کیله می گذرند چه براق اند!
گفتن ِ اینها جرمی دارد که مسعود سعد را ازخواب قیلوله بلند می کند
بلند تر از این هم مگر می شود دراز کشید روی سنگ پدر بزرگ و اندازه گرفت که طی این سالها چقدر کوچک شده ایم؟!"
 
3)راوی در این کمپ از باور های دینی مردم جامعه ی خود می نالد که به عقیده ی او به طور غلط و غلو شده از زمان کودکی با گوشت و پوست و خون آنها عجین شده است و راوی این باور ها فشار قوی می داند
که رهایی از آن ممکن نیست!
"نگاه کنید آدمهایی که از روی چشمه کیله می گذرند چه براق اند!"
از توضیحات بیشتر و جزئی تر شدن در این کمپ می پرهیزم آخر:" گفتن این ها جرمی دارد که مسعود سعد را از خواب قیلوله بلند می کند"
"این کیبرد دست بردار نیست و این ک+ی+ر هم حیا نمی کند وهمچنان دارد درونییات مرا بیرون می ریزد"
با این پاگرد به کمپ سوم می رویم:
"اینجا هر مغازه ای که پولوم؛ فردا یک کلینگ روانیست
اتوبوسهای تو شهری یک آسا یشگاه روانی همیشه در راهند
مثا ل می زنم: دارو دسته ی درختها روانی کلاغ گنجشکها روانی
بلدرچینهای من روانی کفش و دمپایی ها روانی
تا بلوها یکی یکی می آیند پایین و تا بلوهای روانی می روند بالا
ماشین آ تش نشانی ؛ آمبولانس نیمه شب؛ مرسدنس پلیس ؛ همه و همه روانی
تاکسی ها تاکسی ها تاکسی ها را نگفتم تاکسی ها روانی تر!
رمالها پروانه ی تیمارستان گرفته اند اینجا
به هر که می گویی تو! می شود یک چاقو و می گوید: شما؟!
القصه: این سرزمین یک بساطی بزرگ است که فقط دیازپام ده حراج کرده است"
در اینجا فرآیندی رقم خورده است که به تفسیر آن خواهیم پرداخت:
از نگاه یک دیوانه همه ی افراد دور و برش رفتار های عجیب و غریبی از خود بروز می دهند پس آنها هستند که روانی اند.
او عقیده دارد رفتارهای خودش کاملا عادی است ولی اطرافیانش او را به دلیل همین رفتارهای عادی، دیوانه می خوانند.
در این کمپ، راوی همچین موضعی در مقابل مخاطب خود دارد.
او تمام پدیده ها از انسان ها و گنجشک ها و کلاغ ها گرفته تا کفش ها و دمپایی ها و تابلو ها و.... را روانی می پندارد.
از نظر او این راحت نشستن ها و کار کردن ها و ساکت بودن های ما در جامعه ای با مناسبات ذکر شده کاملا غیر عادی و عجیب است.
ولی وقتی ما از جهان بیرون به راوی این متن می نگریم و می بینیم حتی او تاکسی ها و... را روانی می خواند، سری تکان می دهیم وبه خود می گوییم:
"بیچاره دیوونه ست!!!"
"ببینید! این متن تمام شده است و از نوک این ک+ی+ر همینجور دارد خون می چکد"
 
4)اما بحثی درباره ی شعر و ضد شعر در این وبلاگ شکل گرفته که لازم می بینم نکاتی را عرض کنم.

خوردن قند در زمانهای قدیم بسیار توصیه می شد و به دلیل انرژی زا بودنش در برهه ای از زمان بسیار مورد توجه مردم قرار گرفت و اما با گذشت زمان معلوم شد این قند انرژی زا عامل اصلی دیابت است که حتی می تواند توان کار و انرژی را از مردم صلب کند.
این امر برای بسیاری از پدیده های دیگر نیز وجود دارد.
با این مثال ساده می خواهم عرض کنم که اصولن هر پدیده ای ضد خودش را به همراه دارد، شعر نیز از این قاعده مستثنی نیست.
دوستی فرموده بود:وقتی برای شعر تعریف مشخصی وجود ندارد چگونه می شود ضد آن را تعریف کرد.
باید عرض کنم ضد شعر با تعریف شعر کاری ندارد بلکه برهم زدن عادت هاست.برهم زدن قرار دادهایی که به غلط به عنوان یک اصل در اذهان جا افتاده و تبدیل به متری برای سنجش شعریت اثر شده است.
ضد شعر به معنای نفی تعریف شعر (در نتیجه حرکت به سوی نثر) نیست بلکه نوع بهره برداری از این تعریف را تغییر می دهد...
ضد شعر انقلابی در درون دایره ی شعر است.

این متن از ابوالفضل حسنی روایتی غیر خطی دارد، شالوده شکن است،چند صدایی داردو...
که همه ی این ها دلیلی است بر ضد شعر بودن آن.
 
 
                                                                          مریم عبدی

من به اخلاقي يا غير اخلاقي بودن اين متن اهميتي نمي دهم، آنچه برايم مهم است وجه شاعرانگي وزبان اين شعر است. جالب آنکه با تمام پريشه نويسي اي که داريد وشعري که ضد شعر مي ناميد غرق در تناسب هايي شخصي يا استعاره هايي با وجه شبه شخصي تر مي گرديد واين دلايل در کل کار است که من آن را شعر مي نامم، فقط وجه شبه ها وموقعيت ها وفضا سازي ها خاص تر ونوتر از هر شعر ديگر وصد البته شخصي تر انداما ساختار همان ساختار است. زبان از آن شکل تصنعي شعر های قبلی تان درآمده وحالت عادي تري پيدا کرده. در کل مي دانم و مي بينم که در آزمون وخطاي سبکي نو آورانه در تلاشيد. موفق تر باشيد.
 
 
 
 






 


 
 
 

 
ما را در سایت تبادل لینک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : جعفرقاسمی montazer2 بازدید : 379 تاريخ : شنبه 15 / 7 ساعت: 23:27