این همان "خیابان هشتم " است که از "خیابان هشتم" می آید

ساخت وبلاگ

 


ما بین ما یک متا فیزیک عاشقانه برقراراست!
اینها اِرور می دهند              من هم!
اینها ریست می شوند         من هم!
یک مادرخانم هم دارم که پیرمردها به او می گویند کیس!

زرد را زرین                         
سرخ را سیمین     
 دود را شیرین                      
کل آتش را آذرمی دیدم...

آه آذر ! صاحب چند تا  توله ای الان؟!
داری با چند تا بچه سقط می شوی  مدام ؟!
چند فرقه شوهر داری دختر؟!

ما چند سال پیش همدیگر را دوباره باز یافتیم
مثل چند تا خیارچمبر که آب بیاورد و دریا تحویل نگیرد؛ بُر خوردیم
مهندس خانواده بعد از این ِ مان  تاکید کرد هوای یکدیگر را داشته باشیم
 
چه کنم که همسرم  می گوید مرا مانیتور صدا بزنید !
هنگ می کند ؛ زوزه می کشد صداهای عجق وجق در می آورد رنگ و بی رنگ می شود گاهی ؛ یعنی غش می کند تمام ! به هوش که می آید باز جیغ می کشد:      من مانیتورم !
پسرم  اسمش را گذاشته کیبرد ! 
حرفهای مرا برمی دارد  پاک و پوست کنده می گذارد کف دست مادر جان ؛
آنهم بی کم و زیاد می ریزد روی صفحه...
دخترها بعضی وقتها اسپیکربازی می کنند: من شارژم!
 بعضی اوقات هم سیمهاشان قاطیست ....
من بهشان می گویم : اسپیکر(1)      اسپیکر(2)
یک ته تغاری هم دارم  اسمش را برگردانده به موس ....
آنهم دمش به دم اینها بند است

آب از سرم گذشته  دیگر نای شعله تازی ام  نیست !
تینر هم اگرروی سروکولم بریزند شاید فقط بگویم :    پُف!

اصلن کجایی؟     چه می کنی؟
زیر کدام لحاف می چُِسی؟
توی کدام دستشویی می رینی ! 

گاهی گداری یک دلتنگی هم دارم  توی شناسنامه رنو صدایش می زنم مرسدس
 جفت و جورمی شوند کنار هم توی این رنومرسدس
مقصد کجا؟!
هر کجا که این ماشین کنار یک سفره خانه ی دل ایست بکند!
هنگامی که شهسوار زیر بارانهای چندین وچند ساله دارد شلاق می خورد
همانجا که عشق به رنگ آبی هلیم توی شومینه می سوزد؛
متاسفانه  خیلی گند ِ خوراک اند!
باید برایشان چند رقم فاز بگیری؛ وگرنه  قهوه خوری ناصرالدین شاه را با ویروس و آنتی ویروس قورت می دهند....

شعله هایم را غلاف کرده ام یکپارچه شده ام آب!
طوطی می گوید آب            ظاهر می شوم
گربه می گوید آب            ظاهر می شوم
طوقی می گوید آب          ظاهر می شوم
شده ام جن هزار جور شکل این خانه....!
خاراندن سرم را حتی موکول می کنم برای بعد....!          

واقعن هر شبانه روز چند وعده  می گوزی ؟!
چند تا وقت داری تا زیر بغل هایت را تخلیه کنی؟!
هفته ای یک بار؛ توالت شهرداری را از تنت در می آوری؟!

توی سفرها اما بازی رنگ دیگری به خود می گیرد:

همسرم می کشد به سمت خودش تا هر چه بیشتر و بیشتر آپدیت ام بکند
پسرم مرتب بالا پایینم می زند و هیچ گیم نتی از من در نمی آید
دختر ها در اندرون من خسته دل به دنبال یک فایل مخفی می گردند
این ته تغاری هم می گیرد روی تمام سر و صورتم یک مکان نما می کشد

خدا نصیب هیچ بنده مسلمانی نکند این مدل آدمهایی که ما هستیم!

 

                                                                         شهاب کریمی
 
مسیرهای همیشگی، بی پردگی و بدون پیچیدگی، همچنان پست به پست چیده زاده میشوند و این برای من بسیار زیباست که منتظر زبان دیگری در شعرت نیستم ، که با همین زبان تورا میخوانم و از این خاص بودن؛ خانه ای میشوی که در آن راحت از مهمانانت پذیرایی میشود، گمشده در این شعر آذر است و آنکه مانیتور است شکل دیگر او و زوایای دیگر یادهایی که با تکنیک زیبا حال راوی را هم بیان میکند.........
مثل همین قسمت:
آه آذر ! صاحب چند تا توله ای الان؟!
داری با چند تا بچه سقط می شوی مدام ؟!
چند فرقه شوهر داری دختر؟!
 
 
                                                                          میلاد زنگنه


استعمالهای فردی زبان در خود زبان تغییراتی بوجود می اورد و موُلف خود را در برابر زبان و ملزم به نقش کردن تفرد خود برآن می بیند مولف رجوع به زبان عام و همچنین به شیو ه ای ایجابی و تقریبن مستقیم و شهودی می فهمد رویکرد نحوی می تواند از روش مقایسه ای استفاده کند و از عام به سوی جزئیات متن پیش برود

شعر خوبی خواندم و از سطرهای درخشان آن نمی توان سرسری گذشت از تصویر ها و تخیلش لذت بردم اما بعضی سطرها آنقدر کلیشه ای و اضافات دارد که باز هم به راحتی نمی توان از آن گذشت فکر می کنم ((جفت و جور می شوند کنار هم توی ........تا قهوه خوری ناصرالدین شاه؛ نوشته ای است که از بحث محتوا خالی است و نیازی به این قسمت نبود
 
 
                                                                   عاطفه صرفه جو
 
جناب لپ تاپ !!! اولن اون کلمه ی غورت را تصحیح کن ! قورت درست است. دومن کارهایت را دوست دارم از این جهت که روایت مدار است و انگار دارم قصه می خوانم. می خوانم و می خوانم تا ببینم حسنی چه می خواهد بگوید. حالا این چه می خواهد بگوید بماند که راضی ام نکرد. فقط راوی یا همین شاعر ما حسنی عزیز یک شخصیت آپدیت شده را در شعر به نمایش کشید.

اما یک پیشنهاد و این فقط نظر و سلیقه ی من می تواند باشد و شاعر تویی و مختار. اگر جای تو بودم کلمات فرنگی را به زبان و حروف فارسی می نوشتم تا یک دستی زبان از لحاظ رو ساخت به هم نخورد. مثلن : سرچ... هارد...آپدیت ...! چنانکه در بالای شعر نوشتی کیبورد و مانیتور این کلمات آخر هم همانگونه نوشته شود فرم ظاهری شعر یک دست می شود. ممنون از دعوتت.
 
                                                                       نسترن مکارمی
 
به نظرم توی این شعر منظور و هدفی را که میخواهی خواننده به ان برسد زیادی توضیح داده ای جوری که من احساس کردم در نگاه توی نویسنده خیلی خنگ به نظر میرسم . بگذار از اول شعر شروع کنم .اولا که طبق یک سلیقه ی کاملا شخصی که میتوانی قبولش کنی یا نه احساس میکنم اگر به جای چند فرقه شوهر بنویسی چند فقره شوهر هم از لحاظ موسیقی شعر جذابیت دارد هم به مفهوم مورد نظرت زیاد اسیب نمیزند .
این یکی همان تکه ایست که بیش از انچه لازم دارد به ان پرداخته ای در حالیکه با کمی حذف و اختصار شاید بشود:
همسرم می گوید مرا مانیتور صدا بزنید !
هنگ می کند ؛ زوزه می کشد صداهای عجق وجق در می آورد رنگ و بی رنگ می شود گاهی ؛ یعنی غش می کند تمام ! به هوش که می آید باز جیغ می کشد
پسرم اسمش را گذاشته کیبورد. حرفهای مرا برمی دارد پاک و پوست کنده می گذارد کف دست مادرش آنهم بی کم و زیاد می ریزد روی صفحه...
دخترها بعضی وقتها اسپیکربازی می کنند: من شارژم!
بعضی اوقات هم سیمهاشان قاطیست ....
من بهشان می گویم : اسپیکر(1) اسپیکر(2)
یک موس ته تغاری هم دارم . دمش به دم اینها بند است
دو تکه از کار را هم با هم ادغام میکنم چون فضا سازی اش تکراریست و دلیلی ندارد توی سرتاسر یک شعر دو بار مخاطب را با یک فضا مواجه کنی
اصلن کجایی؟ چه می کنی؟
زیر کدام لحاف می چُِسی؟
چند تا مستراح زیر بغلهایت حمل می کنی؟!
هفته ای یک بار؛ توالت شهرداری را از تنت در می آوری؟!
پایان بندی کار هم زیاد جالب نیست . اینهمه درباره ی موس و کیبورد و مانیتور توضیح دادی که اخرش به لب تاپ بودن خودت اشاره کنی ؟این را که خودمان همان وسط کار هم حدس میزدیم . با یک پایان تکان دهنده تر این متن را که دارد حیف و حرام میشود نجات بده و ...این هم از همان قسمتهایی است که انگار داری در ان حسابی مخاطب را خر فهم میکنی . و اگر حذف بشوند بهتر است
می ماند مادر خانم بنده که خودش یکپا hard است
دیگران نیز پرروپررو چشم از من بر نمی دارند! انگار دارند چیزی چیزکی search می کنند!
 
                                                                             اورسلا
 
کار مسنجم و خوبی بود آمیخته با طنزی که مختص ابوالفضل حسنی ست .و اما با نظر نسترن مکارمی در رابطه با توضیحات در این کار موافقم .و همچنین سطرهایی هستند که از نظر معنا و محتوا شاید هیچ کمکی به شعر نکرده اند.
اصلن کجایی ؟ چه می کنی ؟....... چند تا مستراح زیر بغلهایت حمل می کنی؟......
 
 
                                                                        نسترن مکارمی
 
دوباره سر زدم . رفتم ان خیابان هشتم اولی را خواندم . یک جاهایی تغییرات خوبی اعمال کردی در کار جدید ولی پایان بندی کار اول خیلی خیلی بهتر بود درواقع الان که فکر میکنم تنها تغییری که در کار جدید پسندیده امش همین قسمت است

همسرم می گوید مرا مانیتور صدا بزنید !
هنگ می کند ؛ زوزه می کشد صداهای عجق وجق در می آورد رنگ و بی رنگ می شود گاهی ؛ یعنی غش می کند تمام ! به هوش که می آید باز جیغ می کشد
پسرم اسمش را گذاشته کیبورد. حرفهای مرا برمی دارد پاک و پوست کنده می گذارد کف دست مادرش آنهم بی کم و زیاد می ریزد روی صفحه...
دخترها بعضی وقتها اسپیکربازی می کنند: من شارژم!
بعضی اوقات هم سیمهاشان قاطیست ....
من بهشان می گویم : اسپیکر(1) اسپیکر(2)
یک موس ته تغاری هم دارم . دمش به دم اینها بند است

که تازه با پرویی هر چه تمام تر متن تغییر یافته ی خودم را کپی پیست کرده ام .علاوه بر اینکه نظرم درباره ی تلفیق ان دوقسمت راستی کجایی چه میکنی هم عوض نشد . ولی در مجموع فضای حاکم بر کار اول خیلی عمیق تر و درون گرایانه تر بود
ای کاش اینهمه توی جرح و تعدیل نوشته هایت را قربانی نمیکردی .
 
                                                                       حافظ عظیمی

مخاطب با اثری روبروست که در قالب یک فرم تمامی المان هایش شکل گرفته اند.در واقع شاعر در همان سطر اول تکلیف مخاطب را با توازیمیان اجزای واقعی و محوطه ای که از اجزای مجازی می سازد روشن نموده است. اما به عقیده ی من این روایت ناتمام مانده. در واقع شاعر به مکاشفه ای دست برد زده که در انتها علتی را دنبال نمی کند. تنها روایتی ست معادل اجزای پیرامونش در فرمی که خود برای آن ها تعریف نموده.
 
                                                                          امیر سنجوری
 
 
حد اقل این یکی را می شود با "خانواده" خواند !
خیابان قبلی ات عجیب اسپایس ملینیوم بود....
می دانی؟
نحوه برخورد من با کارهای تو خیلی متفاوت تر از برخوردم با هرچه هست که تابحال خوانده ام. تو حالا هر کاری که داری می کنی , اما تفاوت ات در همین وادار کردن من (حد اقل) به تغیر نحوه برخوردم با اثر است.منطق آفرینی کارهایت مرا وادار می کند متفاوت نگاه کنم.لذت بخش بود. یک جوری بود که ترجیح دادم فقط بخوانم و تا انتها بروم...
می دانی ؟ فکر کنم این نوشته را نباید کالبد شکافی کرد. روایتی که در اثر ات هست حیف است تجزبه بشود.این کار را در کلیت اش دوست داشتم. حیله بازی و مکاری و معماگری و شوخی هایی که در کار هست یک نوع لبخند ریز گوشه ی لب آدم می نشاند.
همین یک هنر است.
بیشتر بخواهم دقت کنم , گیج می شوم حقیقتش. نمی توانم اثر ات را آنالیز کنم. کلمات در این اثر قابل تجزیه نیستندگفتم , کلیت کار قابل بحث است فقط؛روایت و انتخاب روایت.....
 
 
                                                                            حاشیه
 
قبل از دعوت دو سه بار آمده پست جدیدتان راخواندم.هر چند که قبلن نیز این شعر را در پستی گذاشته بودید تا جایی که من یادم می آید.همین که می گویم دو سه بار آمدم کار را خواندم مفهموم دیگرش نیز می شود:من پیگیر کارهای جناب ابوالفضل حسنی هستم. چرا؟چرا پیگیر کارهای این جناب هستم؟؟؟ خب مختصات شعر تو که کم کم معلوم شده است پس دلیل فقط مشخصات و مختصات شعرت نیست . چرا دارم کش می دهم؟بگذار راحت تر بگویم : وقتی همه مثل هم فکر می کینم هیچکداممان فکر نمی کنیم. همین نقطه ی تفاوت شما می شود با خیلی ها از جمله خودم...
 
 
                                                                          پروین پناهی

این کارتان را من قبلا خوانده بودم قسمت آذر را خوب به یاد دارم .
اسم شما که می آید خیلی ها خودشان را جمع و جور می کنند من یا امثال من که با خودشان کمی تعارف دارند و برای خودشان حتی در تنهایی کارد و چنگالمی گذارند .....
شما به نوعی سعی دارید چهره ی مقدس مآب معشوق را بزدایید و چهره ای واقعی و ملموس و هم جنس ارائه بدهید.گرچه این حقیقت است اما بیان هر حقیقتی در هر جایی شیرین نیست .
سپس در بنیاد شعر رو به رو به طور خاص تکراری بیهوده از مستراح و یا واقعا هر شبانه روز .........
می بینیم که ارزش گفتن بار اول را کمرنگ می کند .
 
 
                                                                         جليل قيصري

نگاه شماچه قصد به چالش كشيدن ذهن فلزي انسان معاصر و الينه شدن او در برابر ابزار را داشته باشد و چه ...نگاه خوبي است و فرم هاي تازه ي متناسب با معاني تازه ، اثار هنري را به پيش مي برد اما كشف و خلق اين توانش ها بايد تأثيرگذار باشد نمي خواهم اين تأثير رابكلي انكار كنم ولي گمان مي كنم بايد عمق بيشتري به متن بدهيد چرا كه اثر گذاري و عمق اثار هنري است كه ان را ماندگار تر مي كند و...همانطوري كه پيشتر عرض كردم انباشتگي مفاهيم و تصاوير از اثر بخشي ان مي كاهد و...كشف فرم ها و معنا هاي تازه نياز هميشه ي ماست و اميدوارم با تأمل دروجوه ديگر كارتان موفق و موفق باشد .
 
                                                                        پروين پورجوادي
 
همجواري ما با تكنولوژي يا استحاله ي نادانسته در آن اگر منظورت را درست فهميده باشم .
عليرغم اينكه زبان همان زبان روايي آشناست كه هرجا بخوانم مي دانم نويسنده ، سراينده يا گوينده اش ابوالفضل حسني ست باز برخي از تركيب هايت غافلگيرم كرد.
زرد را رزين سرخ را سيمين كه سيمين وجه تسميه سيم وزر ست وآخر سر آذر كه زن ست و آتش بازهم زرد وگرم وزيبا، اين نهايت شاعرانگي ميان دوبند هجوكننده اي نشسته كه خنده را روي لب كج مي كند وتلخ !
داستان(شعر)ادامه دارد با باز يافتن هم (دو آدمي )كه بُرمي خورند از ميان جمع و به كنجي رانده شايد از سر ناچاري ست كه بايد هواي همديگر را هم داشته باشند . هيچ اشاره اي به هواي تازه دراين بند نبود اما نمي دانم چرا احساسش كردم و آنچه كه درادامه گفتي كم وبيش مشخصات آدم صرعي ست كه در ذهنم ربطش دادم به فلشي كه روي صفحه قفل مي شود هرچه موس را مي گرداني بي فايده ست دكمه ها زير فشار انگشتهايت فرو مي رود اما فلش همچنان سر جايش ايستاده نه كلمه اي تايپ مي شود نه پنجره اي باز يا بسته، هيچ كاري نمي تواني بكني الااينكه آن پشت باطري لب تاپ رابيرون بياوري تاخاموش بشود وخلاص فرقش اين ست حسني عزيز كه آدم صرعي خاموش كه شد (بعد ازحمله) خسته ست دست وپايش رمق ندارد واگر خودش را خيس كرده باشد بايد كمكش كني تالباسش را عوض كند روشن شده اما حال تكان خوردن ندارد .
تكرار آب وآتش قشنگ نشسته اند ميان بازي ت با كلمات وهمان ربطي را ايجاد مي كند كه اگر نباشد سر نخ ازدستت بيرون مي شود ومي پرسي اصلا كجايي را چه ربط با دلتنگي وهردو ر چه ارتباط با رنو مرسدس كه قرار ست كنار سفره خانه ي دلي ايست كند
آنارشيسم ست اين كه شهسواري شلاق بخورد و عشق رنگ عوض كند يا چيزي بدتر وكسي گند خوراك تر موجب شده شعله ها غلاف بشوند و آب بشود آتش
قشنگ بود اين بند پاياني چيزي يا كسي كه بازي مي دهد همه را هر جا كه باشند به آساني بازيچه مي شود وخدا را شكر كه اينها هيچكدامشان ه ك ر نيستند تا خيابان هشتم را بكنند بن بست...
 
 
                                                                         شبنم فرهنگ

چيزي كه در اين متن مرا پيش مي برد، روايت بود و فقط روايت.
اينكه مي گويم فقط روايت، مي تواند مضحك هم به نظر بيايد، چرا كه كسي كه با مفهوم روايت دست و پنجه نرم مي كند با قابليت هاي آن هم به نوعي آشنايي دارد.
ولي آه از متني كه شعر مي نامندش. اين داغ براي من كه انتظار استعاره و فضايي پر از مكاشفه را به دنبال دارد. نه ارائه ي مسئله و دوباره حل آن در همان متن پيش رو.
پس ذهنم گاهي اين شعرناميده شده را به نقل با روايتي با فاصله ي زياد از شعر محكوم مي كردم و بعد قاضيه شاعرم وتو مي كرد و مفهوم شعر را خواستار مي شد، كه آن هم پاسخش بحثي است مفصل. اين شد كه كوتاه آمدم و حق شد از آن شاعر. دوباره جاي ديگري از ذهنم استعاره ها را دم دستي و به دور از هوشمندي مي دانست كه سمت ديگر ذهن قضاوت گرم دم دستي بودن زندگي و روزمره گي را به رخم كشيد و باز سكوت و الخ. و ذهن گردي هايي از اين قبيل.
اين بود جلسه اول ذهن گردي هاي يك مخاطب شعر از نوع شبنم فرهنگ


 

 

تبادل لینک...
ما را در سایت تبادل لینک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : جعفرقاسمی montazer2 بازدید : 401 تاريخ : شنبه 15 / 7 ساعت: 23:27