خیابان یازدهم

ساخت وبلاگ

 

حالا این ما گاویم! از این سطل به آن سطل دنبال  یک نیم جو می گردیم و ماغ می کشیم
حالا این ما سگیم! تکه استخوانها را بو می کشیم و دم چرخان و کمر پیچان حیاط رادور می زنیم
حالا این ما مرغ و خروسیم ! به همه چیز و همه جا چنگ می اندازیم
گربه چرا نیستیم؟ هستیم ! کاسه بشقا بها را لیس می زنیم و لای جل و پلاسها میو میو می کنیم
حالا  این ما زرافه ایم! از شبکه سرمان را دراز کرده ایم  داریم  روفرشیهای روی فرش را بو می کشیم
از همه تماشايی تر کبوتریم! همینجور بال بال می زنیم

زود!! یکی بشود جمعه
یکی بشود خانه ی پدری
یکی بشود درخت گوجه سبز
یکی یواشکی برود بالا یکی یواشکی  بيايد پایین
تا برگ از برگ تکان نخورد

یکی یواشکی بشود بازی پولاد و ابومسلم یکی بشود صدای کم تلوزیون
یکی بشود برد ِ ابومسلم
وا گذار کند مثل خودِ خودِ ابومسلم

یکی بشود فوتبال بعد ازظهر
یکی بشود دروازه
یکی یواشکی گل بزند تا توپ گلدانها را لب پر نکند....
پرده را ندرد نسیم را نراند خدای نکردن دیوار را نیندازد
یکی خم بشود برگها ی ریخته پاشیده را جمع کند گم كند گوركند ....

یکی یواشکی برود بالا....
بشود کتابهای توی کارتن خوابیده !
عاشقانه های پیر شده - چریکی های زوار دررفته
يكي بشود ما در ِ ماكسيم گوركي – يكي بشود كوراوغلي
یک چشم ورق بزند یک چشم  بپاید

یکی بشود جشن همسایه !
یکی بشود دست بالای دست و سر یک دیگ دست به کار باشد
یکی بشود.... از نردبان بپرد بالا؛ کهنه های سربازی مرا بریزد پایین
تا عرق از گل و گردن خلیفه کال کال  نچکد
پوتین های مرا جفت کند پیش پای همان که می خواهد یک خرده از حیاط را به عنوان شاباش بدهد به باران
آه شعله های بلوط ! خاطرات کدام کوهنورد جوان را باز گو می کنی که ما نمی شنویم

یکی بشود فرغون
یکی بشود خواهر زاده
کفشها را بریزد و سواری بدهد توی حیاط
یواشکی دور بزند یواشکی دور بردارد
تا تلمبه وسط  نیاید همه چیز باد بکند
دم خروس و قسم حضرت عباس باد باد بکند

یکی بشود کفشهای پاشنه بلند برود توی پاهای خواهران پولاد زره
یکی بشود پاشنه بخوابهای دامادهای کوسه !
یکی بشود یک شب ِآخر هفته توی همان اتاقی که بوی نا از بوی نامه های من عاشقانه تر درز می کرد
یکی بشود فحش در برود از دهان خواهر و بخورد به داما د و باز کمانه کند بخورد به آن یکی داماد!
یکی بشود سایه از آشپزخانه بیفتد سر ِ جمع و دیگر کسی نتواند نتق بکشد

یکی بشود یک تکه سنگ نا قابل (با ذکر نام و تاریخ تولد حتمن!) برود جا بگیرد روی خاک همان یکی حتمن....
تا اینکه باران می بارد بداند روی  مزار کی می بارد!

 

 

                                                                          حسن آذری
 
جناب حسنی عزیز این شعرتان را با کارهای قبلی مقایسه کنم یا با خودش؟
با کارهای قبلی:1-لحن و موسیقی لحن وموسیقی ابوالفضل حسنی است.2-شورشی که در خیابانهای شعرت راه می اندازی در این یکی خیابان هم هم جاریست3-زبان از ((بی ادبی تصنعی)) بسیار فاصله گرفته است.پخته تر اعتراض می کند نه با فحاشی
4-فضای شعر و البته تصاویر شعر ملموس تر و عینی تر شده اند
حالا می خواهم شعرهای قبلی را که از شما خوانده ام کنار بگذارم و فرض که این اولین شعری از شماست که دیده ام:
1 اولین نکته ای که این روزها در یک شعر خوب مرا دامنگیر خودش می کند ((تعهد)) اثر است. تعهد اثر نسبت به چه کسی؟به ((صاحب اثر)).این شعر نسبت به تو متعهد است چرا؟ چون تو این تعهد را در خودت داری و بسیار زیرکانه زیر پوست این شعر تزریق کرده ای. حالاامیدوارم که از ((تعهد)) برداشتی رایج به معنای شعار از طرف بقیه مخاطبینت صورت نگیرد
2-شعر عاطفه سرشاری دارد. همان چیزیکه اغلب من می گویم ((حس آمیزی)).
عاطفه سرشار شعر حاصل تصاویر بکر و اما ملموس جاری در اثر است نه قلقلک دادن سطحی ترین احساسات مخاطب.
3- پایان باشکوه شعر با مکاشفه ای عمیق و زیبا صورت گرفته است. این که آیا باید در پایان شعر حتمن ضربه ای به مخاطب وارد شود یا نه یک بحث است اینکه این شعر با ضربه ای بسیار عالی به پایان رسیده بحثی دیگر.
4- و البته شعر تو مخاطب خاص خودش را دارد. چرا این موضوع واضح را بیان می کنم؟؟به خاطر اینکه پتانسیل زیادی در شعر شما نهفته است که می تواند مخاطب زیادی را به خودش جذب کند بی آنکه به دام ((عوام پسندی)) گرفتار آید. ..
 
 
                                                                      مهدی حسین زاده


این کار از دو بخش تشکیل شده :
بخش اول از ابتدای متن تا :((از همه تماشايی تر کبوتریم! همینجور بال بال می زنیم))
و بخش دوم از :((زود!! یکی بشود جمعه/ یکی بشود خانه ی پدری)) تا یک بند مانده به پایان .... بخش دوم ورود راوی به نوستالژی و گذشته ((خانه ی پدری)) و سیری در زندگی گذشته ی خود و ساکنین خانه و اتفاقات گذشته است که در برابر بخش اول که از سرگشتگی راوی حرف می زند دارای امتیازاتی هر چند با غبن و حسرت است . چیزی که متن را در برابر دوحوزه ی روایت شده برجسته می کند همین استحاله و تغییر "زندگی" امروزین راوی در برابر گذشته ی اوست .
این متن حجمی را در اجرا افاده کرده که می توان وارد آن و در سیر روایتش شریک شد : حجمی که حوزه های همذات پندارانه و مشترکی را در خواننده بیدار می کند و به مدد آن می توان به حوزه های ژرف ساختی متن سرک کشید و زیر ساخت های زندگی "من"روایتگر را در کنار "من"همگانی به اشتراک گذاشت.

زبان
____

زبان متن از ریتم مناسب و در خوری بهره جسته و تلاش کرده از روایت یکه با جملات سرراست اجتناب کند . ریتم : ((یکی بشود)) که تا پایان متن ادامه دارد متن را از رخوت روایت ساده ی خطی دور کرده وضعیتی رها با برش ها و جامپ های متعددی در متن اجرا می کند که هم سرعت روایت و نیز بستر روایت را گسترده تر می کند.
این امر از بارزترین نکات اجرایی این متن است و نکته ی دیگر اینکه راوی در خلال متن دست به قضاوت نمی زند و تنها به "روایت" با بهرگیری از المان های متنی می پردازد.
زبان دچار فالش نوازی های معمول نمی شود و تن به گزافه گویی نمی سپرد(آفتی که چند متن حسنی مبتلا به آن بود) .........

پایان بندی در این متن تلنگری دوباره به خواننده و بازگشت به نقطه آغازین روایت است اما با بهرگیری از ریتم بخش دوم که به خوبی در متن با فاصله گذاری (که در نقاط دیگر متن نیز به جا استفاده شده ) به پایان می رسد .
 
چند متن پیشین حسنی می رفت تا به تکرای ملال آور از راوی نشسته روبروی مانیتور و گفتگوی او با خود و مانیتور و حرف زدن مدام از پیرامون بدل شود . اما با این متن گویی حسنی دوباره به خاستگاهای اجرایی و کنشمند در متن نزدیک می شود
و حوزه های کلامی صرف را_ با تغییر وضعیت روایی_ به بسترهای دیداری و پر تحرک تر نزدیک می کند .
 
 
                                                                          مینو نصرت
 
خیابان یازدهم یا روایت این خیابان مرا یاد آفرینش می اندازد. اما نه خود آفرینش بلکه ماکتی از آن. در افسانه ها و اساطیر می خوانیم که خداوند در شش روز آفرینش جهان و انسان را تمام کرد و روز هفتم به استراحت پرداخت. اینک در این خیابان شاهد تنزل انسان در شش سطر به «گاو»، «سگ»، «مرغ و خروس، گربه، زرافه و کبوتر» هستیم. مهمتر اینکه راوی خیابان یازدهم فاقد فردیت و «من» است. فردیت او در کل جامعه مستحیل گشته و اینک تبدیل به «ما» شده است. پس بی گفتگو او در آفرینش نوین خود، ملاتی ست باز در دست دیگری و این بار به صورت چهار پایان و ماکیان ها افریده میشود، یعنی جای انها می نشیند وقادر نیست انسان را بیافریند. ما دیگر شاهد اشرف مخلوفات نیستیم. مهمتر اینکه به جز زرافه تمام حیوانات این سطر ها خانگی هستند و اهلی انسان ها. زرافه جای شبکۀ اینترنت و ماهواره و هر واره ای که قادر است حضور بی حضور را بدون اینکه پر کوچکی از دیگری را بلرزاند، نشسته است. پس خیابان یازدهم حسنی انسان ندارد بلکه بدل هایی حیوانی جای او را گرفته اند. دستی که این بدل ها را جا به جا می کند و یا فرمان حرکت می دهد مشخص نیست شاید خود حسنی باشد شاید هم نه.
 
باز سازی روز هفتم به گاه نامۀ ایرانی ها نه یکشنبه که جمعه است. روایت در اینجا ما را غیر مستقیم با خداوندگار تازه آشنا می کند. خانۀ پدری! بازسازی خانۀ پدری به سرعت انجام میگیرد. زمان استراحت پدر هیچ صدایی نباید موجب شکستن خواب آرام او شود. پس تمهیداتی انجام میگیرد که حتی برگ هم تکان نخورد. سپس اولین صحنه ای که باز آفرینی می گردد میدان بازی فوتبال است. شاید به این دلیل که این بازی خودش نمایی کاذب از جنگ ملت ها است که البته در این سرزمین نه ملت ها، بلکه خود مردم را به جان هم می اندازد. بازی آفرینی یا بهتر بگویم شخصیت آفرینی همچنان ادامه دارد تا می رسد به «کتاب های در کارتن خوابیده، عاشقانه های پیر، چریکی های زوار دررفته و ...». در این بخش نگاه به گذشته است، گذشته ای که در آن انسان دو پا به جای اینکه گاو بشود، سگ بشود، درخت گوجه سبز بشود و ... کتاب می شد، چریک می شد و قادر بود با ماکسیم گورکی ارتباط برقرار کند؟ در سطر «یک چشم ورق بزند یک چشم بپاید» ناگهان ترس از راه می رسد هر چند این ترس نیز مانند خود ایرانی ها قدمتی هزاران ساله دارد و حتی بیشتر اما متاسفانه حافظه نماهای دور را فراموش می کند و بیشتر به نماهای نزدیک می پردازد. به عنوان مثال آدمی فراموش می کند که نخستین کلنگ تمدن در این منطقه با یک کشتار توام بوده است. گاو دهقانان و کشاورزان می باید به دست میترا کشته شود تا انسان وارد تمدن شهرنشینی گردد. این کشتار همانجا تمام نمی شود بلکه در تمام فصول نوین تکرار می شود آنقدر که ترسی قطور در جان آدمها ته نشین می گردد.
ترس نخستین مانع حرکت انسان این خیابان است. اما اگر خود را به حیوانیت بزنی و انسان بودنت را انکار کنی می توانی حتی از درخت گوجه سبز وقتی که خداوندگار خانه خواب است بالا بروی ؟ از نردبان بالا بروی و تمام اتفاق های مهیب ذهنت را وقتی «او» خواب است انجام دهی. نکتۀ مهم این روایت در تبدیل شدن آن شش سطر آغازین به همه چیزاست. به گونه ای ما شاهد تناسخ هستیم ، «یکی بشود جشن همسایه، یکی بشود درخت، یکی بشود و الی آخر». اما روایت بعد از این همه بدل کاری ناگهان سطر تازه ای می آفریند : «آه شعله های بلوط ! خاطرات کدام کوهنورد جوان را باز گو می کنی که ما نمی شنویم». این سطر تنها سطری است که مرا غافلگیر کرد و دوست داشتم ادامه اش را بخوانم. به نظر من این روایت یا این خیابان با تمام موجوداتش یا می باید بعد از پیچیدن به این سطر تمام شود یا این سطر را ادامه دهد. به نظر من این سطر شاه بیت این روایت بود ، روایتی بدون انسان که شاعر را در این سطر رونمایی می کند. این سطر خود حسنی است او با تمام خیابان ها و کوچه هایی که روایت کرده است در این سطر یک شاعر منحصر بفرد است چه بخواهد و چه نه. باقی روایت بیهوده است.
 
 
 
                                                                           اورسولا
 
صد آفرین بر تو ابوالفضل .
بعضی از شعرها لذتی می بخشند که در وهله ی اول می توانی فقط " آفرین " ی بگویی و حست را با ذوق و شگفتی در همین یک کلمه بیان کنی .
شعر تازه ات بسیار زیبا ست و من این نوع روایت و زبان در کارت را دوست دارم . موسیقی و فرم کار و محتوایی عجین شده با زندگی روزمره آغاز و پایان و فریادی که از دل آمده و بر دلها نشسته ست ...
اینروزها دلتنگ شعری خاص بودم شعری که مثل حالا ذوق زده ام کند ... مرسی شاعر . مرسی
و با نظر حسین زاده عزیز در مورد چند متن پیشین موافقم .
نگاهت در این کار تازه و متفاوت است و یک تغییر و تفاوتی ناگهانی و دلچسب ..و چقدر بانو نصرت زیبا تحلیلش کرده اند
آه شعله های بلوط ! خاطرات کدام کوهنورد جوان را باز گو می کنی که ما نمی شنویم
پایان شعرت را بسیار دوست دارم
یکی بشود یک تکه سنگ ناقابل .........
بسیار لذت بردم از شعر زیبایت ابوالفضل جان
 
 
                                                                       احسان مهدیان


در تکاپوی بازی تمام نشدنی دالها من بیش از آنکه بخواهم داستانی برای این متن بسازم بهتر می دانم بگویم روشمندی تازه در گرو نوعی روابط تازه است .بی پروایی در فرایند تکرار یکی - یکی های مستمر نوعی عصیان بر جماعت است آیا نمی توان در خوانش این فرایند گفت این متن جو مسلط را بر علیه جماعت و اکثریت سوق داد اما در روند بازهم بر می گرداند و می کوبد سر یکی دیگر !!
دوست داشتنی ترین رابطه ای که در این متن می تواند نشان از تهاجم علیه جمع و موج تک گرایی و فردیت باشد در این سطر خواندیم :

(یکی بشود سایه از آشپزخانه بیفتد سر ِ جمع و دیگر کسی نتواند نتق بکشد)

پارادوکسی که بین این فردیت گرایی و رفتن سمت دیکتاتوری هم نوعی تعرض به دیکتاتوری فردی است و هم نوعی تهاجم به جماعت اکثریت گرایی مطلق نگر !البته من بدلیل اینکه فکر میکنم مفروضات در ذهن نویسنده ی متونی که شعریت دارند با یک نوشته و مقاله و یا حتی قصه این است که این مفروض ها در اغلب موارد به فعلیت می رسند اما در اکثر افعال این متن نوعی محول کردن به آینده و یا نوعی استمرار را علامت می گذارد و نوید در آینده بیان می نماید به نظر می رسد این مسئله احتمالا به بازنگری نیاز داشته باشد .اما تفاوتی که حتی با نوشته های گذشته ابوالفضل مشاهده می شود این است که دیگر نشانی از کلمات خاص که جاذبه ذاتی جنسیتی - زنانه و مردانه و یا موارد مشخص سیاسی اجتماعی بطور خام در شعر دیده نمی شوند بلکه نوعی روشمندی در ارائه آنها دیده می شود این کار احتمالا راه های تازه ای به شعر ابوالفضل حسنی بدهد؛فی الواقع این روش نوعی انعطاف پذیری و نسبیت گرایی دارد که شاید هیچگاه ! به یک نواختی و کسالت تن ندهد و ارتعاشی که متن را فرا می گیرد بنیاد آثاری تازه را حتی در بند بند همین متن بروز داده است:

يكي بشود ما در ِ ماكسيم گوركي – يكي بشود كوراوغلي
یک چشم ورق بزند یک چشم بپاید

نوستالژی دهه های 59 - 60 ما پیرمردها را زنده کرد
 
 
                                                                         میلاد زنگنه


من وقتی برای یکی نظر می گذارم نظرات دیگران را نمی خونم .
اسطوره زدایی مسئله ای صرفن کلامی نیست این مسئله با اهمیتی کم تر اما همچنان مهم در کوشش برای فهم هر اثر بزرگی از دوران پیش می آیداین نکته مسئله ی فهم مهم جدید از نمایشنامه های قدیمی را کمی روشنتر می سازد این معنا داری انسانی باید برای مخاطب تاویل شود و یا رویکردی که به صورت یا فرم اثر دقیق می شود یا رویکردی که به تحلیل موضوعی اثر یا میان آثار می پردازد در واقع از مسئله ی معنا داری صرف نظر می کند رویکردی به ادبیات که اثر را عینی جدا از فاعل های شناسنده می بیند خود به خود و به آسانی از پرسش در باب آنچه سازنده ی معنا داری انسانی اثر است اجتناب می کند ویا از همان ابتدا تصدیق کنیم که اشیاْ طبیعی زنده و داری قصدند که ما را از تصادم جهان فهم خود ما و جهانی که اثر در آن عمل می کند آگاه می سازد
اما ایراداتی هم براین وارده فکر می کنم فقط شخصیت حیونا را نشان دادی با همان واقعیت هاشان و هیچ عکس العملی نشان ندادی یکی بشود یکی بشود یکی بشود یکی بشود ....مخاطب از این همه حشو خسته می شود

و در اواسط شعر علم برنظام تاویلی تکیه می کند که بر اساس آن می توان قطعات منفرد را تاویل کرد و آن حقایق از رویی دیگر در آن جا یافت می شود که راهنمای کشف آنها می شود و این یکی از موضوعات ممکن و قواعد آن است .پس تبیین باید در چارچوب یا تاویل اساسی تری ملاحضه می شود یعنی آن تاویلی که حتی در نحوه ی روی آوردن به عین روی می دهد یقینا به ابزارهای تحلیل عینی تکیه می کند بلکه صورتی مشتق از ان است و ابتدا صحنه را با یک تاویل اساسی و ابتدایی آماده می سازد
لذت بردم از شعر زبان خوبی داری

                                                                       امیر سنجوری
 
یکی بشود یک تکه سنگ نا قابل (با ذکر نام و تاریخ تولد حتمن!) برود جا بگیرد روی خاک همان یکی حتمن....
تا اینکه باران می بارد بداند روی مزار کی می بارد!
ابوالفضل جان فکر می کنم پرانتز این سطر را برداری بهتر باشد چون "مزار" که آورده ای گویا است.
کار جالبی بود. یک فانتزی شلوغ و رنگارنگ و جذاب. زبانت به چشم می آید .
و با این زبان خوب کار می کنی . من با اثرت راه می روم تا آخر و تمام می کنم. شاید عمقی که در کارهای دیگر لازم دارم در این کار نیست اما منطق آفرینی این نوشته همین را می طلبد
کلاً هر کاری که در منطق آفرینی خودش با اصولی که خودش معرفی می کند پایبند باشد کار موفقی است و هارمونی دارد. این وسط یک زبان جذاب و یک مقدار هوشمندی و خلاقیت از طرف مولف و موثر, زیبایی آن را بیشتر هم خواهد کرد.
 
 
                                                                      نسترن مکارمی
 
سر اغاز متن مرا به یاد شعر از جمادی مردم و نامی شدم ...انداخت . انگار وجود ادمی که از حیوان سر میزند . به دنیا پا میگذارد به خانه ای شلوغ و پر سرو صدا . بزرگ میشود . سرش گرم سریال و فوتبال و بازی و ...عاشقی .سربازی . دامادی.همهی اتفاقهای خانگی و خاله زنکی . نوستالژی و مرور گذشته ...و در نهایت مرگ که بی سر و صدا ما را از ان فضای زنده دور میکند بی انکه ناگهانی اتفاق بیافتد . بی انکه چیزی از انهمه جنب و جوش زندگی کم کند . این شعر مثل نقاشی مدرنی بود با ترکیب رنگی ملایم و ارام که ذهنم را پرواز داد برای خوانشی ازاد . به یاد گذشته ای مشابه در همه ی خانه های ایرانی افتادم . ملموس و واقعی . بی انکه متن بخواهد چالشی جدی برایم ایجاد کند یا سرم را به جایی بکوبد دستم را گرفت و با هم دوری زدیم ...پس یک متن زنده میتواند در بستر روایتی ارام جاری شود.بی انکه بخواهد حرکتی سیل اساو ویران کننده در پیش بگیرد نیازی به کشمکش و هیاهو ندارد . ومیتواند با همین پنبه سر مخاطب را ببرد. کار خوبی بود ابوالفضل . ممنون. 
 
 
                                                                                مهر
 
خیلی شعر خوبی ست خیلی ... خلاف برخی از کارهای اخیرت که به نظرم عاریه ای بود ، این کار خیلی درونی و حسی از آب در آمده و ادا و اطوار بیخودی ندارد ... همین راه را بگیر و برو !
..
..
..
... و بیفتی تو / توی دهانش / غلفتی !
 
 
 
                                                                         جليل قيصري


در اين خيابان نيز ابوالفضل مثل خيابان هاي پيشين با همان شاخصه هاي نحوي و لحن و سبك ،راه مي رود و روايت مي كند اما در اينجا از غلظت اشياءو پديده ها كاسته مي شود و ما ديگر ان انباشتگي و اشباه شدگي را نمي بينيم و اين خوب است و...اگرچه به خاطر آبشخور ناخوداگاه و شباهت ساختار شعر به رويا دست كم يكي دو شاخصه ي اسطوره اي در هر شعري مي توان ديد و هر شاعري كم و بيش يك اسطوره پرداز هم هست ولي گمان مي كنم بهتر است در تأويل شعر جانب احتياط را مد نظر داشته باشيم و في الفور هر شعري را در يك چارچوب اسطوره اي قاب نگيريم چرا كه در اين صورت بسياري از مفاهيم فرامتني بي هيچ توجيه ساختار شناسانه و يا نشانه شناسانه و...-با احترام به خانم نصرت اين يك ياداوري و تلنگر به خودم نيز هست كه به مباحث اسطوره شناسانه بسيار علاقه مندم ودر نقد ها ي خودم وارد اين مباحث مي شوم -وارد متن شوند
 
مثلن اين كه ورود انسان از اسطوره به حماسه و تاريخ و تمدن و غلبه ي خوداگاه بر ناخوداگاه و واپس رانده شدن ناخوداگاهي و همچنين گذار از دوران دامداري و گشاورزي به تمدت و شهر نشيني و غلبه ي لوگوس بر ميتوس با ايين و فرهنگ توراتي شروع مي شوديا گاو كشي ميترا نياز تفحس و تأمل بسيار است و همچنين واگشايي اين رمز در هر متن يا متن پيش رو ضمن اين كه رمز گشايي نشانه هاي اساطيري در متن اموزه ي جاذب و ثمر بخشي است بخصوص اگر اين رمز ها از خود متن بر خيزند و در چهارچوب متن و مناسبات متني بر رسي شوند و...اگر تعريف ساده ي روايت را دوباره چيني اتفاقات واقعي زندگي بدانيم تمهيدفلاش بك ويا ...بايد با نوع روايت و كلمات و نحو و فرم كار همخوان باشد يعني اين كه نشود بندهايي از شعر را جا به جا كرد در اين مورد توفيق كامل اقاي حسني را بايد با تأمل بيشتر در متن مورد نظر ببينيم و...پايانه ي كار خوب نشسته است بخصوص اين كه شاعرانگي خوبي در همين پايانه مستتر است .بر قرار باشيد
 
                                                                    محمد مرادی نصاری
 
حس نوستالژیک بازگشت به کودکی و گذاشته و جریان سیالی که بر شعر حاکم است و بازی های زبانی ی که در بعضی قسمت ها بسیار خوب در بافت شعر حل شده اند مخاطب را در فضای شعر غوطه ور می کند.و پایان اندوه ناک شعر حُسن ختام زیبایی ست بر این حسرت بی پایان.
شعر خوب و موفقی بود ابوالفضل جان...


یکی بشود فحش در برود از دهان خواهر و بخورد به داماد و باز کمانه کند بخورد به آن یکی داماد!
 
                                                                      کیوان اصلاح پذیر
 
عجب شعری ! شخصیت بخشی مستقیم به هر چیز حس شدنی ! شاعر به جای اینکه بگوید " درخت گوجه سبز دستش را دراز کرد و میوه اش را در دهانم گذاشت و مرا به یاد خانه پدری انداخت که در و دیوارش به من سلام می کنند و مرا به یاد جمعه ای می اندازند که می گفت ..." مستقیما می خواهد تا یک نفر نقش درخت گوجه سبز را بازی کند و این بسیار قوی تر از پرسینیفیکاسیون ( امیدوارم درست نوشته باشم ) است . زیرا آنکه درخت میشود نقظه عزیمت اش از برون به درون است . این بازیگر است که به نقش جان میدهد و نه برعکس . شاعر برای بازیگر نقش درخت سناریویی ننوشته است اما او را در چارچوب خانه ی پدری محصور کرده است . این سبک انسان سازی چیزها خیلی نو و بدیع است و در عین حال نقدی است بر این صنعت کهن شعر . من این سبک را نوعی نگارش بیرون از متن ارزیابی میکنم . در باب محتوا هم ...
 
در جریان گاو و سگ و مرغ و گربه و زرافه و کبوتر شدن است که نیاز به بازسازی خانه پدری حس میشود . راوی دیگر از نفس افتاده است و نمی تواند این همه نقش را یکباره بازی کند پس از دیگران میخواهد حالا که نمایش به راه افتاده است بیایند و صحنه را کامل کنند . شعر درخواست کارگردانی است که خاطره اش را دکوپاژ میکند . دوباره از متن به شکل افتادم و این نشانه آن است که شکل و محتوای این شعر خیلی خوب چفت شده اند
 
 
                                                                       مجید خسروی
 
 
تبریک می گم جناب حسنی عزیز.
.
یه جایی خونده بودم که یه پیرهن یا یه مدل مو، تو دهه ی خودش، بهترین و تو دل برو ترینه. دو دهه بعد طرح و مدلی ناپسند می شه که اکثیرت، آن فرد را شخصی، عقب افتاده خواهند خواند. سه دهه بعد، قطعا مدلی خواهد بود که کسی چشم دیدنش رو نداره و همگی با آمار کامل، ازش بیزار می شن ولی جالبه که بدونیم، بعد از گذشت چهل سال و ورود نسل جدید به میدون، طرحی کلاسیک، فوق العاده، های کلاس و ... می شه. مثل عکس های یه عکاس با دوربین "لویتر")
جدای از این حرفها ، منظورم این بود که عکسِ بعضی از دوستان، اعتقادم بر اینه که فعلا برای "نوستالوژیک" شدن این آیتم ها یه کمی زوده.
علاوه بر این ها یه نکته دیگه ای هم که هست اینه که اونجایی که می نویسی :یکی یواشکی بشود بازی پولاد و ابومسلم یکی بشود صدای کم تلوزیون
"یکی بشود برد ِ ابومسلم
وا گذار کند مثل خودِ خودِ ابومسلم

یکی بشود فوتبال بعد ازظهر" ، اگر اون خط سفید فاصله نبود، بدون شک احساس می کردم داری ادامه ای اضافه ، اضافه می کنید.

و

"یکی بشود فرغون
یکی بشود خواهر زاده
کفشها را بریزد و سواری بدهد توی حیاط" با صرف نظر اینکه تو چند سطر بعدش از همون گزینه "کفش ها" استفاده کردی، بهتر نبود که اون حسِ "یکی بشود" رو به کفش های توی فرغون هم منتقل می کردید؟

                                                                       پروين پورجوادي
 
حالا ما همه اينها هستيم كه توي خانه ي پيرزن جمع شديم ونمي رويم پي كارمان به اين آساني ها!
اما قصه انگار دشوارتر ست وپر رفت وآمدتر . آيا با تبين جوري چرخه ي تناسخ مواجهيم يا كمي كه كوتاه بياييم استحاله ي آدم در گاو سگ مرغ و خروس و ... كه نشخوار مي كند دم تكان مي دهد واز همه تماشايي تر بال بال مي زند . شاعر از همان ابتدا وبا شرح جز به جز اين خصوصيات ، موافقت مخاطب را به دست آورده . جمله هاي موكدي كه بصورتي غير مستقيم پرسش انگيز ودر نتيجه تعليق سازند . در اين مورد خاص دوست ندارم بنويسم استفاده از شگرد هاي كلامي حتي اگر با كاري چنين حرفه ايي روبه باشم. بيشتر مايلم بنويسم هم نشيني عناصر، نقش آفريني(جان بخشي) وكاراكتر سازي كه با زبان پيراسته ي حسني (نه زبان معيار خانلري )همان وجه غالبي را ساخته كه پيش تر هم ديده بودم در كارهايش .
اما چرا اين شعر بيشتر از باقي شعرها به دل مي نشيند استفاده ي حسني از المان هاي آشنا وگاه نوستالژيك همانطور كه احسان مهديان اشاره كرده يا تركيب هاي لطيفي (گلدان ها لب پرنكند ، پرده را ندرد و نسيم را نراند) كه اينجا وآنجا نشسته، خلاف آمد عادت زبان بي پرواي حسني ،عرياني ناگزير احساسي شاباش دهنده .
و پايان بندي سنگ قبري با نام ونشان برآمده ونتيجه ي آن همه شدن بودن رفتن و آمدن كه مي خواهد باران بداند برهياهوي خاموش كه مي بارد !
شادي ت مدام
 
 
 
                                                                             ارمغان
 
ساختارشکنی در زبان و روایت داستانی در شعر داستانی بر آمده ار متن جامعه و نوشته شده توسط خیابان یازدهم ؛حالا ما و تا انتها یکی یکی آدمهای این خیابان تقسیم میشوند در تمام چیزهایی که وجود دارد من از نوشتن واژه ها ی نامانوس لااقل برای خودم پرهیز میکنم ساده و راحت ابوالفضل حسنی در این متن تمام دردهای اجتماعی خود را بالا آورده است
 
                                                                        شهرام زارعي
 
سلام آقا حسني عزيز ! شما يكي از دوستان را دعوت كرده بوديد كه نتوانست به خدمت شما برسد كه جسارت نباشد من به جاي ايشان خدمت رسيدم و در همان بار اول كه اين شعر را خواندم فهميدم شما شاعر خوبي هستيد خيلي از خواندن اين شعر لذت بردم بيشتر به خاطر اينكه سبك سرودنتان يونيك و مختص خودتان است بسيار ماهرانه با سفر به خاطرات گذشته و احياي هر آنچه در ذهن داشته ايد توانسته ايد به هر گوشه كناري سرك بكشيد و با توجه به مسائلي خاص پيوند خوبي ميان تمام رشته هاي مثبت و منفي شعرتان به وجود بياوريد....
 
                                                                     مهيار خاوري ن‍ژاد
 
اعتراض اعتراض اعتراض
اين شعر پر از اعتراض است ابوالفضل جان
استفاده ي شاعر از تجربيات مشترك باعث ايجاد همذات پنداري بين مخاطب و راوي شده كه در شعر هايت كمتر مي ديدم...نوع برخورد با كلمات و تناسخ در اشياءپيرامون را پسنديدم...نظریه تناسخ و بازگشت ارواح پس از مرگ و انتقال آن از بدنی به بدن دیگر از دير باز در مکاتب خاور دور مورد توجه بوده است.همانطور كه مي بينيم شعر از زبان يك روح روايت مي شود و ما اين را در پايان كار در مي يابيم:
"یکی بشود یک تکه سنگ نا قابل (با ذکر نام و تاریخ تولد حتمن!) برود جا بگیرد روی خاک همان یکی حتمن....
تا اینکه باران می بارد بداند روی مزار کی می بارد!"
در اين سطر گردش روح به وضوح پيداست تاكيد راوي به "همان يكي حتمن" به همين منظور است...
اتفاق قبل از شروع شعر افتاده و اين واقعه همان مرگ راوي است كه سبب پيدايش سطرهاي بعد شده است.اين روح در ابتدا دچار "مسخ"(بازگشت روح از انسان به حيوان) مي شود:

"حالا این ما گاویم! از این سطل به آن سطل دنبال یک نیم جو می گردیم و ماغ می کشیم
حالا این ما سگیم! تکه استخوانها را بو می کشیم و دم چرخان و کمر پیچان حیاط رادور می زنیم
حالا این ما مرغ و خروسیم ! به همه چیز و همه جا چنگ می اندازیم
گربه چرا نیستیم؟ هستیم ! کاسه بشقا بها را لیس می زنیم و لای جل و پلاسها میو میو می کنیم
حالا این ما زرافه ایم! از شبکه سرمان را دراز کرده ایم داریم روفرشیهای روی فرش را بو می کشیم
از همه تماشايی تر کبوتریم! همینجور بال بال می زنیم"

و سپس دچار "نسخ"(از انسان به انسان) در بدن كودكي مي شود كه اتفاقات بعدي را سامان مي دهد و از زبان آن به تمام اتفاقاتي كه مزاحم دنياي كودكانه اش مي شوند اعتراض مي كند.
مسخ ، فسخ(بازگشت به عالم گياهان وسيري از حيوانات به گياهان) ، رسخ (بازگشت به عالم جامدات)
گويي شاعر گردش ارواح را طوري سامان مي دهد كه دنياي كودكانه ي رواي شكل بگيرد با همه ي زيبايي ها و سختي ها و تلخي هايش...يعني حضور شاعر به عنوان يك خداوندگار در اين كار به وضوح پيداست...
                                                                         شهرام معقول

خیابان یازدهم در میان خیابانهای قبلی که برای قدم زدن فراخوان مان کرده بودی چیز دیگری بود یا لاقل آن چیزی بود که من دوستش دارم و مدتها منتظرش بودم، من این فضا را آن قدر دوست دارم که دوست دارم بارها در آن قدم بزنم و از مناظر تاثیر گذارش لذت ببرم.
 
 
                                                                        شبنم فرهنگ


همه چيز در اين شعر شخصيت دارد. استعاره ها در زبان و زبان در تصاوير و نگفتن ها در زياده گفتن هايت و بازي در مجاز و نقب به واقعيت! من اين شعر را با تمام جزئياتش به شاعرانگي نشستم. چرا كه قالبش شخصيت دارد كه ايفا مي كند در خود نقش طنازي اش را و به رخ نمي كشد. در كارهاي قبلي ات گاهي مثل زني كه رژ لب سرخ براق مي زند كه لبانش را درشت تر جلوه دهد، نگاهم به خماريه سرگيجه آور بعد از بد مستي مي رسيد. ولي اين بار نه آقاي حسني عزيز. همه ي اركان در حال اتفاق افتادن هاي دروني هستند. اين شعر سرشار از حس را لوند نكردي ! آفرين

 


تبادل لینک...
ما را در سایت تبادل لینک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : جعفرقاسمی montazer2 بازدید : 456 تاريخ : شنبه 15 / 7 ساعت: 23:27