خیابان سیزدهم

ساخت وبلاگ

 

هول کنم یا نکنم بزنم از قبا بیرون ببینم تمام ریخت و پلاس من شده یک مربع !
داد بزنم آباآب  مربع بگوید من !
داد بزنم  آت و آتش مربع بگوید مََََن !
داد بزنم خاکوخاک مربع بگوید منامن !
داد بزنم بادا باد مربع بگوید باد!

بزنم بروم خیره شوم چهره به چهره مربع ببینم بگذرم ....
بیفتم توی باغ و بولاغ مردم  توی خشت و کشت گندم مربع بدروم مربع بچینم
تا کودکان یادشان بیاید یکی بود یکی نبود مولانا یکی بود یکی نبود حلاج یکی بود یکی نبود شبلی یکی بود یکی نبود ابن عربی حالا یکی هست و یکی نیست مربع ...
مربع به مربع بریزم از کوچه ها مربع و سنگ و تراشه  پرتاپ شوند به سوی من از در و از دریچه مربع در مربع
خون ومال بشوم و برگردم  لای همان قبا دایره بردارم دایره بگردم ....

پس بخوانم بنویسم :
مولانا در مولانا = دایره
مولانا در مولانا +شبلی ( باز)= دایره
مولانا در مولانا + شبلی + حلاج ( بازا باز)= دایره
مولانا درمولانا + شبلی +حلاج + ابن عربی (همچنانکه می بینید) = دایره
اصلن  کل ِ تذکره اولیا + خود ِ عطار= دایره

دایره دور بر دارد بچسبد به قبای من بشود دایره بچرخد بچرخیم ....
 
سم بکوبم سم ب ِکنم بچرخیم چنگ بزنم یال بکشم  بچرخیم خون بریزم کف بخورم بچرخیم سنگ بجورم پوست بدرم  بچرخیم از هر چه دایره بزنیم بیرون....
 تاب مرا برندارد این گنبد دوار و ندا در عالم وآدم بپیچد این اسب از کدام سیاره رم کرده است؟؟

 

                                                                       مهیار خاوری نژاد

شعری خوبی بود، برای خوانش این شعر ابتدا باید اطلاعاتی درباره ی" سماع " مولانا و مولویان بپردازیم که تا چند روز پیش در قونیه در حال انجام بود و چند روز پیش مقاله ای در این باره از لیلا مشفق گرامی شنیدم.
سماع نوعی حرکت چرخشی است که در آن سماع کننده هیچ اختیاری از خود ندارد زیرا در دل حالتی به نام وجد ایجاد می کند که حرکت غیر ارادی و الهی است.
مکان سماع به شکلی دایره وار است.
دایره ای که دراویش در آن می چرخند به نوعی تداعی کننده ی حرکت دایره وار سیارات به دور خورشید است.
دایره نماد یک پارچگی است.آغاز و پایان ندارد.
در دایره تمام شعاع ها به نحوی کنار یک دیگر در مرکز جمع می شوند و فاصله ی همه ی نقاط روی دایره از مرکز به یک اندازه است.
دایره نماد خدا هم می تواند باشد زیرا خداوند مانند دایره ایست که مرکزش در همه جا و محیطش در هیچ جا نیست...
آمیختگی و سادگی و بی انتهایی دایره چون آغاز و پایانی ندارد دلالت بر ابدیت دارد.
دایره مقدس است زیرا نه بالایی دارد نه پایینی.

پس در این شعر همانگونه که راوی سخن از مولوی کرده است می توان فهمید که با نوعی زیباشناختی الهی و عرفانی مواجه ایم.
من دوست دارم این شعر را به دو نیم قسمت کنم تا بهتر بتوان راجع به آن سخن گفت.
درباره قسمت دوم که در ابتدای بحثمان تا حدودی پرداختیم که مربوط به همان حالت دایره ای و سماع و معنویت و عرفان است
اما در قسمت اول که از ابتدای شعر تا "....و برگردم لای همان قبا دایره بردارم دایره بگردم " این سطر ادامه پیدا کرده مربع استعاره از دنیای مدرن فاقد معنویت است.
 
همانگونه که به هر سویی نگاه می کنیم از ساختمان ها و در و پنجره و همین موبایل دم دستم و این کیبورد زیر دستم و این مانیتور لکنته ی رو به رو و این ساعت دیواری و این کیس و .... هرچه در این دنیای مدرن می بینیم به شکلی چهار گوش و مربع شده اند.
مربع محدودیت معنوی می آورد.
این مربع ها آنقدر انسان را در گیر کرده اند که او از هر معنویتی خالی شده، همین موضوع است که راوی را تا این حد به عصبانیت رسانده.
راوی قصد دارد در این مربع های پی در پی دست به "سماع" بزند تا به حالتی روحانی و عرفانی برسد و خود را از این محدودیت ها بکند، همانگونه که می بینیم گاهی سطر ها حالتی موزون به خود گرفته اند،
این موزونی و ریتم سطر ها گاه راوی را به حالت سماع نزدیک کرده اند ولی ناگهان می شکنند.
"بزنم بروم خیره شوم چهره به چهره مربع ببینم بگذرم ...."
مثل همین سطر بالا که تا " چهره به چهره" همان حالت ریتمیک را حفظ کرده ولی ناگهان در اینجا " مربع ببینم بگذرم" می شکند که می تواند ما را به این موضوع برساند که در این شعر فرم از مفهوم تبعیت کرده و این مهم نکته ای مثبت در اینگونه کارها است.
و گاهی برخی سطر ها با همین حالت موزون به انتها می رسند:
"بزنم به کوی و برزن بزنم به دشت و گلشن"
این دوگانگی نیز قابل خوانش است.

راوی به تلاش های خود ادامه می دهد ولی دراین تلاش ها همچنان از پیامد های دنیای مدرن
در امان نیست:
"و سنگها پرتاپ شوند به سوی من از در و از دریچه مربع در مربع "
*
سپس راوی به سراغ مولانا و دیوان و تذکره اولیا و... می رود و آن قدر از خود بی خود می شود که هر جور حساب می کند به دایره می رسد، همان دایره ای که خداست. همان دایره ای که دلالت بر ابدیت دارد، همانی که نه بالا و پایینی دارد و نه آغاز و انجامی....
 
 

                                                                               پلیوار
 
این اسب ازکدام سیاره رم کرده است؟
درود ابوالفضل حسنی عزیز
واژه ها را به سماع کشانده ای.این فضاسازی های نامتقارن ونابهنگام وپیش بردن متن ازطریق افقی نویسی را توی این شعرت دوست دارم برخلاف کارهای قبلیت اینجا در صداها پارازیت کمتری وجود دارد
اما اینکه یکی ازدوستان گفته بودشطحیات.راستش غیرازاسم ها هیچ سهمی ازطواسین حلاج وروزبهان وشمس و ...جمله های شطح گونه توی این کارمن به شخصه ندیدم با تعریفی که ازشطح خوانده ام ازمقدمه هنری کربن بر شطحیات روزبهان فسایی شیرازی که :نوعی سخن با بیانی غریب ونامعهوددرتوصیف تجربه ای وجدآمیز......والبته که معنا ورابطه درهنر همان صورتی ست که شما را مسحور می کند ولذت می برید.
 
 
                                                                                تارا

این شعر شما خیلی جالب بود و بسیار هوشمندانه از نظر طرح و اجرا حس می کنم زحمت زیادی کشیدید و فکر نمی کنم کاری بی حساب و بی برنامه ریزی باشد یک حس خوبی داشتم از خواندنش و همان طور که از کلید واژه ها معلوم بود شباهتی به رقص سماع داشت به اضافه ی پرداختی زیرکانه ....
 
                                                                        شبنم فرهنگ

شعر را چند بار با دقت خواندم كه اين شعر لايق گذاشتن وقت برايش است. از گوشه هاي زاويه دار مربعت هم به گردي دور در دايره مي رسيدم. چرخ مي خوردم و از من هم ميريخت پيشينه ي وصله شده به كلماتمان كه من نامش را شطحيات نمي گذارم! اما اين سماع براي من، نيمه، تمام شد! هنوز جاي دور داشت سرم در اين شعر ولي چه مي شود كرد با اسبي كه رم كرده و افساري كه در انتها گسيخته مي شود ؟
 
                                                                        حامد حاجی زاده
 
ابوالفضل عزیز سلام. بعضی اوقات به تو حسودیم می شود . هر چند به نظرم این اسب به سیاره های دورتری هم می توانست رم کند که تو افسارش را کشیدی اما شعر: به نظرم این شعر به شدت به شعر کهن و اشاره های اسطوره ای تاریخ شعر ایران وابسته است و در عین حال دریافت های مدرنی را همان اشارات به ذهن خواننده می رساند. تضاد هندسی بین مربع و دایره که به زیرکی از آن برای نشان حالات انسان کنونی از آن استفاده شده برای من فوق العاده زیبا و قابل تامل بود سطر آخر شعر هم که از آن نوشته های ابوالفضلی بود!!! می دانی که منظورم چیست برادر ...
 
 

                                                                           حسن آذری
 
ابونصر سراج مى نویسد: شطح گفته اى است پیچیده در توصیف وجد درونى که نیرومند و استوار بر صاحب وجد چیره مى شود و از گرمى جوشش روح بیرون مى تراود... شطح مانند آب سرشارى است که در جویى تنگ ریخته مى شود و از دو سوى جوى فرا مى ریزد به این عمل عرب ها شَطَحَ الماء فى النهر مى گویند و مرید نیز آنگاه که وجد در جانش نیرو مى گیرد و توان کشیدن آن را ندارد آب معنا را بر زبان مى ریزد... این سرریزهاى روح را در زبان تصوف شَطْح گویند (اللمع، ص403).
شَطْح را در نظم و نثر صوفیانه گاهى به ترهات و طامات نیز تعبیر مى کنند اگرچه برخى معتقدند که طامات گذشته از سخنان شگفت انگیز شامل افعال آمیخته به دعوى نیز هست همانند کرامات و خوارق عادات (فرهنگ مصاحب، ج2، ص1611).
در زبان انگلیسى براى رساندن معناى شطح از کلماتى همچون «بیان مجذوبانه» (ecstatic expression) «اظهار خلاف واقع» (untruly utterance) «بیان گستاخانه» (untrulyutterance) «پارادوکس الهامى» (inspired paradoxe) «سخن بى معنى» (idle talk) و... استفاده مى شود و در بین عرفان پژوهان واژه و اصطلاح خاص و رایجى دیده نمى شود...
 
پس از پست كامنتي كه در مورد شطح بود،قطعي اينترنت محل كارم باعث شد كه رشته كلام از دستم در برود. غرض اينكه مي خواستم عرض كنم نحوه برخورد ((من)) با متن امري شخصي هست و بنده به هيچ عنوان نظري كلي و فتوي جهانشمول در مورد شعرت صادر نكرده ام كه باعث حساسيت بعضي دوستان بسيار عزيز گردد. به كامنت اول من نيز دقت كنيد:.دفعه اول که شعر را خواندم گفتم دارم شطح می خوانم.من با شعر جدیت اینگونه ارتباط برقرار کردم: دقیقا ارتباطی که با شطحیات بر قرار می کنم.
دفعه اول كه خواندم. بله.
خداي نكرده اين كامنت را حمل بر پاسخگويي به ديگران قرار ندهيد. نه! اينگونه نيست بل اداي ديني است به كار ابوالفضل حسني براي دوري از سوئ تفاهم. كه مهم متن است و اصل هم همين هست.
 
 
                                                                        حسن سهولی
 
شعر بافت پیچیده ای داشت شعری که حس گرا بود و محوریت زبان توانسته بود به خوبی هدایتش کند یعنی اتفاق در معنا با زبان هم سو شده و بافتی استوار در دوسو به موازات هم پدیده آورده بود که می توان گفت وحدت در زبان و معنا باهم اتفاق افتاده است و نتیجه ی کار ، حاصل تجربه اندوزی و باریک بینی شاعر است برخی گزاره ها نتیجه ی سیر و سلوک شعری را نشان می دادند ضمن این محتوای شعر از سیر و سلوک عارفانه و شطحیات سخن می گفتند
 
                                                                               ساینا
 
اگر مربع همه ی آدم های روزمره ی ماشینی امروز باشد که تمام هویت انسان را در زاویه های زمخت و تیزش زخمی کرده باشد و به آب و آتش و خاک هم بزنی تنها باد است که بادا باد. و اگر دایره بودن تنها تو را به دور و تسلسل و تکرار می رساند خوشا رمیدن و وحشیانه اسب بودن... تاختن تا سیاره ای دیگر به شوق عشق به شور هرچه بادا باد.مفاهیم عمیق و تازه ای در شعرت دیدم که مرا به چند باره خوانی وادار کردکلمات در چینشی ماهرانه اصطلاحات و معانی بسیاری را به ذهن متبادر می کنند .
این یکی دیگر خود گل است ...سپاس و درود
 
                                                                       صادق دادکریمی
 
این نه مربع بود نه دایره
انسان مابین سنت و مدرنیته ظاهرن چاره ای جز ایستادن در بین این دو حتا در طرز نگاه کردنش به طبیعت و نوع اندیشیدنش در باب جهانش ندارد،شاعر می خواهد حرکتی به جلو داشته باشد،می خواهد نو باشد،آن طور که دیگران نیستند می خواهد باشد،پس بنابر این این فرم را انتخاب می کند،یعنی در فرم،سفت و سخت است،محکم مدرن است،پس راه اش را با یک فرمالیسم دو آتیشه نشان می دهد،اما کدام راه بازگشت به عهد عتیق! متوسل شدن به دامان پاک حلاج و عطار و مولانا؟
درست مثل کسی که می خواهد هم به راست برود هم به چپ،درست در یک زمان!
فرم شعر را هرچند به عقیده من باعث شباهت یک سری شعر به هم می شود

 
                                                                      پروين پورجوادي

چندشب پيش آمدم وشعرت را خواندم وهرشب به بهانه اي نيامدم تا دوباره بخوانمش ، اما ول كنم نبود آب آتش خاك وبادي كه ريختي شان در حجم خورد وناچيز مربع "من"!
اين بار پارادكس غريبي نوشتي از يك سو مولانا وحلاج وشبلي آمدند ونشستند ميان شعر و كسي توي سرت هي مي خواند رقصي چنين ميانه ميدانم آرزوست واز سوي ديگر پرتاب مربع در مربع (مي تواند پاره آجر باشد مثلا)از در ودريچه وخونين ومالين شدن . انگار كه خواسته باشي قرابت يا پيوند شايدهم تلفيقي به وجود آوري مابين اين ناسوتي كه هستيم در آن وملكوتي كه رفته وبازنگشته از آن هيچكس تا بگويد رمزي كه هركس هرچه گفته يا نوشته نه خود خوانده ونه غير خود.
اما حسني عزيز عليرغم احساس من كه نه به سماع قائلم عليرغم دور دايره چرخان قباي تو ونه به شطحيات از آن دست كه شبلي گفته ،يك ارتباط عميق معنايي وجود دارد بين اين بندها از ابتدا تا انتها واين همان اتفاق نادري ست كه پاري وقتها مي افتد . درنگنجيدن در ابعاد و زوايا كه طول وعرض ومساحت محصور مي كند وحصار زندان ست و زندان مي تواند به فراخي گنبد دوار باشد
شايد براي پايان بندي درخشانت لازم بود اين جمع و ضرب ها كه با مربع وضلع واضلاع شروع كردي شايد هم مي شد از اين بازي درگذشت براي اثبات دايره !
شعر متفاوتي بود به لحاظ مضمون كه بخاطرش ديوان شمس را ورق زدم
شده ام سپند رويت وطنم ميان آتش ودرنگي كوتاه در احوالات شبلي وحلاج و عين القضات و دوساعتي ست كه گلاويزم با دغدغه هاي كه خاكشان كردم
كه حسني عزيز وقت رم كردن وچموشي ، اسب از سر من يكي زياد ست بسكه پاگير اين آخور شدم ودرست يا غلط مدتهاست كه زوايه دارد خوابهايم ميان حجم هاي خاكستري...
 
                                                                              م.نهانی
 
 
اگر بخواهم از دیدگاه نوع درک خودم از شعر منثور و به آن فرمی که می نویسم به نوشته ی شما نگاه کنم و بدون تعارف و صادقانه جواب بگویم باید اذعان کنم که به هیچ وجه از این دست نوآوری های و خلاقیت هایی که شعر بودن به طرزی مدرن بودن یا فراتر از فهم دیگران دیگرانی نه آن دیگران خاص و خواص بلکه دیگران کل دیگرانی که می خواهند جایی احساسشان را از دست داده اند یا به هر شکلی می خواهند احساس و ذهنیت و فهم شان را نرمش دهند، خوشم نمی آید و دوستش ندارم.به این شکل نوشتن که مطمئنا معناساز هست و شما می خواهید چیزی را بگویید اما خیلی راحت می پیچانید آن را.به هرحال این نوع نوشتن انتخاب شماست و به آن احترام می گذارم.و هیچ نظری درباره آن ندارم و نخواهم داشت.

 
                                                                         احمد شوشی
 
مربع: 15 مورد
دایره: 8 مورد
پس یک نتیجه گیری سبکسرانه از من اینکه اگر بخواهیم به شعر نگاه کنیم انچنان که حضرات عظام گفته اند مربع دنیا است و دایره ماورا ! پس شاعر هم گیر دنیاست و نه ماورا و من سماع شاعر را بر خلاف دوستان زمینی میبینم نه آسمانی و انگونه که مولانا و شبلی و حلاج و عطار و دیگرانش

و در همین راستا بیش از انکه من ردپای شبلی و مولانا و امثالهم را در شعر ببینم رد پای همین زمینی ها را می بینم / مثلا:

سم بکوبم سم ب ِکنم بچرخیم چنگ بزنم یال بکشم بچرخیم خون بریزم کف بخورم بچرخیم سنگ بجورم پوست بدرم بچرخیم از هر چه دایره بزنیم بیرون....

من رد پای محسن نامجو را میبینم انجا که می گوید: از بی ارتباط مالان بودن شخری در من.............
بزنم از درش بیرون و .......

و نکته ی آخر اینکه اگر هم قرار باشد سماعی در شعر ببینیم همان میانه های شعر است از: بزنم بروم خیره شوم تا.......لای همان قبا دایره بردارم دایره بگردم

 
 
تبادل لینک...
ما را در سایت تبادل لینک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : جعفرقاسمی montazer2 بازدید : 511 تاريخ : شنبه 15 / 7 ساعت: 23:27