خیابان پانزدهم

ساخت وبلاگ

 

حراج ...
آستارا حراج
کیش و قشم و بانه حراج .....
برسید که چیزی جر یک جفت  دمپایی تو توالتی بر بساطم من نمانده  حراج!
برسید که خاکسترش را هم  توبره کردند و بردند ....
اینجا چین و ما چین اوطلبوالعلم  است که آنچه ما داریم کلهم وطنی است حراج .....
برسید که 1+5 منتظریم تا بشود چند؟ حراج
برسید تا ترکها نگوزیدند و شما را تره نکردند حراج.....
خاک و سنگ و شن و ماسه هم حراج ....
دستم حراج پایم حراج کلیه ام حراج  تمام اعضا و جوارح  من حراج ....
کفشم حراج پیراهنم حراج  شلوارم حراج  شورتم حراج....
 
کشف الحجاب می کنم تا کدام رضا شاه ک+ی+رم را بخورد؟......
تمام خیابانها را جمهوری کرده ام و دربدر دنبال  یک اتوبوس می گردم
اتوبوسی که بارم را برد
کارم را برد
دارو ندارم را برد....

ای درود به آن کاسبی که  گاز به گاز می گازد  تا قلب اجداش را بدرد!

مدام و المدام عربی ؛ الف لام نون مدرسه ؛ خیلی زبل ؛ اصلن نون و القلم ....
کسر یا ضمه ای به موقع ....
جغرافیایی عربی ....
فیزیکی عربی ....
حساب و هندسه ای داد زننده ذهب ذهبا ذهبو........
از همه کلاسها آیه خوانی تخته سیاه ....
مدیر خاطرجمع ؛ در و دفتر بنگاه را قفل...
چه عشق می دهد سکسی بازی های نوکیا یا سونی اریکسون...
معلم پرورشی ِ ساعت شیمی .....
کلاسها یک به یک جزایر متحده ی عربی درست در محله آذریها ...
بیخ گوش روسی که گالن گالن خزر را نمی دانم کجا و چه وقت؟

پس پیشانی ما را پاک کن و فرمولها را از نو بنویس؛ پس!
پس بنویس آقای ابن سینا پس
فارابی پس ملاصدرا سپس بهایی...
ای به قربان آن نازنینی که کوک حجاز و عراق نکرد و غیر از اصفهان ننوشت ...

کجاست آن معلمی  که خون پدر بزرگش را به کابل بسته است!

مار دیده اید موش ببیند بشود سیم برق!؟
گنجشک  بگیرد بشود پریز...؟
جرقه بزند این گنبد پنج لا پوست  بیاندازد روی سرامیکهای من !
پس آنگاه به دنبال پادزهر باشم و تی!
ماردیده اید برود توی جلد گاو بشود تسمه بپیچد دور کمر من و تو؟
شیر نشان ترین مارها را من دیده ام این سالها در اسباب و اثاثیه ام!
جفتی مار اینجاست:
یکبار از شانه های کمد می زنند بیرون
بار دیگر از کتفهای  چوب رختی!

هی منم که دفترهایم را شبها زیر سر
روزها لای دست و بغل ؛ قایم می کنم لای پستانهای زنم عاقبت.... !

مار مار
رسن مار
ریسمان مار...
یک مار یک  طناب دراز کشیده  لای شورت و کرستهای دخترم عینهو بند رخت ...
خوشبخت شاعرانی  که رفتند  از این خانه و سیگار نکشیدند با این مار و مورها...
ویسکی نخوردند  با این مار و مورها ....
دیسکو نکردند با این مار و مورها....

بنازم به آن شاعری  که می خواهد پشت پدرش را به گُه بکشد!

دوست ندارم  روی تن ِ دوست ِ گم و گورشان یعنی ساحل پا بگذارند
هم بدان لحاظ که در خیابانها رژه می رود پوتین!
تینجرها  توی تن گردن کلفت هاست و تیشرتهای گل و گشاد را پر و پاچه های لاغر مردنی  پوشیده اند!
پس برسیم به خانه :
از این اتاق به آن اتاق اگر ماشین می زندشان
اس ام اس می فرستم چند تا چند تا
در آشپز خانه اگر خفتشان می کنند... 
زنگ  می زنم آنقدر که ایرانسل  را به تشکر وا می دارم
تا دستشویی می روم  مبادا رفته باشند قلیان کش  سرا ....
تمام کابینتها  را می گردم  نکند شده باشد میدان خروس بازی....
شک ندارم که پاک کن ها یک جعبه موبرند! مطمننم که جا مدادی یک بسته  چوب سیگاریست
اصلن زندگی یا زمین پسر یا دختر بچه ی شانزده ساله ایست که دارد از مدار خودش خارج شود! 

چهار ستون این متن را خرد می کنم به افتخار مردی که دارد رحم مادرش را می بلعد!

 

                                                                   ابوالفضل حسنی

احساس می کنم در وضعیت نوشتن دارم به راهی می رسم که " ضد شعر" ؛ است ! در این راه اول خنجر بر علیه  خود شعر راست می شود : شعر معروف شعر مانوس شعر تمیز شعر شسته رفته شعر با فر کانس پایین ؛ حس می کنم دارم به یک در هم امیختگی  هجو و هزل و طنز تن می دهم احساسم این است که شعر میدانچه ایست  تا همه ی چاقو های نخورده و نزده ام را بخورم و بزنم اما باز احساسم این است که هنوز تا اینجا: معطوف به شعر فرمیکم یعنی در دست و کله زنی های عصبی خودم این فرم است که  شاکله را تعین می کند ؛بنا براین اعتقادم بر این است که " ضد شعر "باید از دالان "ضد فرم" بگذرد! 

 

                                                              الف .الف .همسایه

 

شعر،ضد شعر،ابوالفضل حسنی
ادبیات اگر موجب حرکت و پویایی در مردم نشود ادبیات نیست این عقیده شخصی من است.به نظر من در طول یک دهه اخیر دغدغه اکثر مولفین در حوضه شعر،تلاش و تلاش برای رسیدن به تعریفی مشخص از شعر است.گاهی شعر به زبانی می رسد که شبکه ای تاویلی را در برابر دیدگان مخاطب می گشاید و از دید این مولفین شعر آن است که به معناهای متکثر از دیدگاه مخاطب برسد.اما تنها چیزی که در این میانه به انحراف کشیده می شود باز هم خود شعر است چه اینکه شعر عالم امکان هاست و این به شعریت رسیدن متن در اکثر اوقات مضمون را فدای خود می کند.شعر ابوالفضل حسنی مضمون را فدای شعریت متن می کند.خیابان پانزدهم پایان خیابان هاست.باید تاریخ ایران و آریایی را خواند و به این متن رسید.متن پیش رو و خط خط این اثر حرکت و پویایی در اذهان جامعه ایرانی است.روایت در برخورد اول از زاویه دید اول شخصی است که دچار واپس خوردگی ملی شده است و در طول معناها به نوعی یاس روشنفکری می رسد که همه چیز را برباد رفته و حراج شده می بیند و در نهایت تزریق به خانواده و جامعه کوچک منورالفکری می شود که در عین سرخوردگی از زندگی در متن جامعه ای توتالیتر اما باز خود به نوعی استبداد و نگاهی مستبدانه و پدرانه می رسد.مولف در متن جامعه ای اینگونه زندگی می کند و خود شاهد ماجرا است.اگر بخواهیم در مورد این اثر بنویسیم و بحث کنیم نیاز به زمانی طولانی و خرج صفحات متعددی داریم.

دوستان می گویند که دیگر زمان  تشبیه و استعاره گذشته است و هرچه هست مربوط می شود به ادبیات کلاسیک،اما من در این متن نوعی تازه و شگرف از کاربرد یکی از عناصر صور خیال را می بینم(همانند پنداری،تشبیه) در بخشی از شعر که صحبت از مار می شود و سیم برق و گنجشک و...همانند پنداری یا استعاره برعکس اتفاق می افتد.،سیم  یا گنجشکی که مار می شود اما در حقیقت در این بخش از شعر فضایی سورئال ایجاد شده است.استعاره که همان مار است از حالت استعاره در می آید و در واقعیت مشاهده می شود و از حالتی نزدیک به نماد در می آید و در زندگی واقعی مولف دیده می شود.ترس مولف از جفتی مار که در تمام سطوح زندگی اوست و همه چیز را زیر سیطره خود دارد.شاعر از این رویداد در هراس است اما خود آنیمیسم  سیم برق و گنجشک که همان مار باشد را کوچک می شمارد و از کسانی سخن می گوید که با این مارها و مورها ننشسته و برخاست نداشته اند.آنیمیسم سیم  برق و گنجشک(مار) به نوعی در این بخش از شعر به جای نماد به جایگزین صفت مارها و مورها می رسد اما باز هم در نهایت این مولف است که خود ماری می شود که از همه چیز بالا می رود و تمام رویدادهای خانوادگی خود را زیر نظر دارد.به اعتقاد من وجه قالب این متن آیرونی موقعیتی است که به گروتسک می انجامد.آیرونی وحشتی که از جفت مارها فرار می کند و خود به مار تغییر ماهیت و شخصیت می یابد.

شعر پرت  کننده است و دست بردار نیست ؛اما اتفاقی جالبی که  در این اثر می افتد.خالق اثر، سرزمین بومی خود را که در تعریف خود با مرزهای مشخص محدود شده و دارای جمعیتی معلوم است،مجموعا زمین می پندارد چرا که حقیقتا در جامعه ای بسته زندگی می کند که هیچ آگاهی و شناختی از دیگر سرزمین های با مرز مشخص ندارد و نتیجتا تزریق نگاه دینی و مذهبی بالا دستی را مفید فایده می بیند و از او مدد می جوید.مولف سرزمین را زمین می پندارد که می خواهد نسلی را از مدار خود خارج کند آن هم از نگاهی دینی-سیاسی که باز در ناخودآگاه مولف و از بالا به وجود وی تزریق شده است.باید اذعان کنم که این نتیجه گیری کاملا منطقی است و جالب است که علاوه بر اینکه هیچ ضربه ای به اثر وارد نمی کند خود نیازی است مبرم و قابل تامل که اگر به وقوع نمی پیوست چه بسا که متن را زیر سوال می برد.

 

                                                                    نسترن مکارمی

 
سلام دوست عزیز سال نو مبارکت . اول اینکه . شما قبل از گذاشتن شعر جدید روی صفحه به کامنت دانی پست قبل سر نمیزنی؟ بعد از قرنی به روز کردم و چشمم به مانیتور سفید شد هیچکی نیامد بگوید خرت به چند ...هیچی بماند...
فکر کنم تازه تازه دارم از این جریان ضد شعریت سر در میاورم . به تعمدت در ناگوار نویسی. منظورم از ناگوار کلمه ایست در تضاد با گوارا...یعنی بها ندادن به التذاذ مخاطب . نوعی ساختار شکنی پسا مدرن. چیدمانی هنوز اگاهانه و هنوز در بند و معنا گرایانه .یاد خودم میافتم که موقع حرف زدن چقدر دنبال کلمه میگردم . ادمی مثل من ناگوار گو  هرچند ظاهرا چیدمانی معقول از کلمات را دارد ولی بیانش به دل شنونده چندان خوش نمیاید . و تو این ناخوش امدی را تعمدا به کار میبری تا تلخی درونت را بیش از پیش اشکار کرده باشی... ها یا نه؟ ...شعر که نمیگویم؟ این ابوالفضل که مینویسد نه مست است که زبانش گیرایی و صراحت داشته باشد . نه انچنان خود اگاه که درون مایه را فدای زبان کند. نه انچنان سر خوش است که ظرفیتهای زبان را سرمشق نوشتارش قرار دهد نه انقدر ها سر به هوا که از زبان غافل شود و همینجورهاست که اغفالمان میکند و میکشندمان سایه به سایه تا اخرین کلمه...بی پرده بگویم ضد شعر برای من خیلی جدید است . هنوز زیاد خو نگرفته ام و راه ارتباطی ام را نتوانسته ام پیدا کنم . شاید هنوز به ورز بیشتری نیاز دارد این خمیر...ولی این مانع نمیشود تا به ابوالفضل تبریک نگویم به خاطر جسارتش .

                                                                        حسن سهولی


به زبانی که می پرد و اصرار به شکستن دارد تا تصویرهای رفتاری را یکی بعد از دیگری در مدخله ی نیمه تمام زبان و مفهوم به صفحه ی ذهن مخاطب بنشاند و یا نه اصرار به تصویرهای چند بعدی بر صفحه ای یک بعدی دارد . این راه حسنی خوب تمرین کرده است و تا حدودی در رسیدن به آن موفق عمل بوده است. این کار تعمدی هنجارهای گذشته را می راند ؟ و خود هنجار دیگری می آفریند تا باز ... این دگرگونی ها همین گونه در مسیر زمان به دست حسنی ها دیگر گونه می شوند تا ترمز مقصد برای دگرگونی دیگر کشیده بشود!
 
 
                                                                         خسرو بنایی
 
۱)
ما با دو ابوالفضل مواجهه ایم اولی که ضد شعر می گوید دومی که آنرا را کتمان نمی کند .اگر قرار باشد. اولی خودش را در دومی شرح دهد پس ما با یک بیانیه مواجه ایم . نوعی دفاعیه برای کیفر خواستی که یک ضد شعر آن را موجه می کند . حالا چرا یک متن می خواهد تمام خواهش ها و تمام غرائز نهفته در ضمیر اش را درالمان های نابهنجار کنار هم بچیند . آیا شعر و ضد شعر همان ورطه نگاه هول انگیز گفتار نامتعارف و الکن است که با زبان و نثر معیار در بیان اش معذب و یا محافظه کار است .آیا جغرافیا ضد شعر حریم زا و حرمت شناس نیست و شاعر بی لفافه سخن می گوید نوعی آزادی آنارشیک که تنها قصد اش عبور از مرز های شریعت ایجابی زبان معیار است . ولی ضد شعر ابولفضل همان آب بر خوابگاه مورچگان است . نوعی غریب گردانی در لحن و تصویر های که تمام زیست جهان اش را به استهزا می کشاند . و گاه با این نهاجم کمیک ، قدرت را در عریان ترین زاویه اش به مثال های عینی به چالش می گیرد . نوعی نقد بی رحم که تامل بر انگیز هم است .ضرباهنگ شروع شعر نمایشی از نوعی بخارعفونتی که از بازار های مکاره حراج بر می خیزد . گندابی از حراج که تمام هستی انضمامی و عینی و ملموس مان را آلوده می کند . و این بستری که شاعرانگی در آن غیر ممکن است .مثل شاعر شدن بعد از آشویتس که آدرنو آن را غیر ممکن می دانست . و این همان دلیل ابژکتیویته و عینی و مادی پیش فرض تئوری ضد شعر است . هجو وضعیتی که هیچ تطابقی بین نوع زبان و اسامی و واقعیت هایش ندارد .جمهوری نا جمهوری .نوعی هجو سیاسی که سرکشی های کلامی و تصویری اش را با تداعی آزاد دریک خط مفهومی قرار دارد با زهر خند روشنفکری ونقدی پارودیک هیبت زبز و خشن واقعیت را به سخره می گیرد . ( اگر فرصتی باشد دویاره خواهم نوشت )
 
۲)
ساختار عمود ی این شعر از هجو جامعه ای آغاز می کند که سراسر به بازار تبدیل شده است .این جامعه در بنیان های ارزشی اش در مدرسه شکل می گیرد می شود مدیر ،خاطر جمع و دفتر بنگاه .این همان مدرنیته معیوب و ناقص الخلقه ای ست که تنها از چهره دو صورته ژانوسی اش تنها بخار عفونت بر می خیزدو کسب و کار تا مقدس تر ین اماکن اش را آلوده می کند .
برای همین در چنین جهانی که در وضعیت نامطبوع و ناهماهنگ ابسوردیته قرار گرفته .عصیان ضد شعر بیان لحن لومپنیسم را از واقعیت به جانب متن سریز می کند .
و شاعر مار گزیده ، ریسمان و رسن سیاه و سفید را مار می بیند .و این همان نهلیسم نابی ست که شاعر در هر بند چکیده اش را با فونتی نازک تر با صدای گرفته از حنجره می لرزاند .
بنازم به آن شاعری که می خواهد پشت پدرش را به گه بکشد .
این شعر انگار بیان بی ملاحظه و بی پروای یک تینجر است .همان پسر یا دختر بچه شانزده ساله که در بازار مکاره زندگی با بی رحمی حساب نشده ای مواجه است .تمام حریم ها بی اعتبار شده اند . گسست معرفتی و اخلاقی و ضد تاریخ همان عقده های مذکر ی ست که دارد رحم مادر ش را می درد .این پایان بندی درامی واقعیتی ست که بورژوای سوداگر همه اضلاع اش را به کثافت کشانده .
و در نتیجه غرور شعر در ضد شعر وضعیت تهاجمی می گیرد تا بتواند عصیانی رادر وضعیت ابسوردیته از تخریب رحم مادر آغاز کند .ضد شعر شعار می شود بی سرزمین موعود .این همان چاقوی نخورده و نزده است متنی که به جنسیت مذکرش می بالد .
 
 
                                                                         پروین پناهی

آن چه خواندم شعر و یا ضد شعر / فرقی نمی کند/ دریچه ی بی حد و حصری از اطلاعات را بر ما می گشاید .می دانیم که شاعر با آگاهی تمام این نحوه ی روایت را برگزیده است و آن چه ما را عمیق می کند جهان بینی پشت این سطر هاست .
مرا که غمگین کرد بر ایرانی حراج !
                                                                           حسن آذری
 
1- من کار جدیدت را همان روز اولی که گذاشتید در وبلاگتان، خواندم.
2- از آنروز به بعد هم چهار پنچ باری آمدم و مجدا کار را خواندم.شاهد هم کامنتی که عید را تبریک گفته.
3-همین که سه چهار بار اگر چه بی رد پا آمده و رفته ام یعنی اینکه با کار توانسته ام ارتباط کافی را برقرار کنم...
4- تو بگو ضد شعر من باز هم می گم شعر.ساده ترین دلیلش هم اینکه، همین کار را بده به ((ابتدایی ترین مخاطب شعر امروز)) ببین می گه شعر خوندم یا نه؟
5- جناب حسنی عزیز یکی از شاخصه های کارهای شما علاوه بر لحن خاص و مخصوص خودت ، استفاده از نمی دونم بگم فحش بگم اصطلاح عامیانه بگم(( تظاهر)) به بی ادبی یا حالا هر چی ، بله استفاده بی مورد شما از الفاظی مثل ک ی ر ت خ م و سایر امعا و احشاء جنسی است!! :)
لزوم این امر را حتمن خود شاعر حس کرده است اما من مخاطب راستش را بخواهی هنوز نتوانسته دلیل اصرار توی شاعر را بر این امر بفهمد. آیالحن و ریتم کار اقتضا می کند؟آیا آوردن این وازه ها به ضد شعر شدن اثر کمک می کند؟؟یا اینکه به قول معروف این موضوع خوب و به جا در کار نشسته است؟؟؟
6-تناسب موضوع شعر با ((نحوه اجرا و فرم کار)) را بسیار پسندیدم.اصلا موضع شعر را هم پسندیدم و تحسینت کردم.
7- از کوچه ها و خیابانهای تو زن و بچه هم رد می شه بابا یه کم ملاحظه کن:)
 
                                                                        شهاب کریمی
 
خوشحالم که نرفته ای و همین جا روی اصل حسنی بودنت مونده ای تا اونجایی که میدونم همه رفته اند و دارن میرن همن جایی که قرار بود نرن.....توی شعرت تا جایی که گفتی دارو ندارمو بردن چارچوبش به قشنگی حفظ شده و قابل هضم برا مخاطب هستش اما بعدش به دلیل موضوعات مختلف مطرح شده انسجامی که باید باشه تا مخاطب رو به مسیر های مختلف نبره کم رعایت شده اما همین که حراج شد زیبا گفتی ، تلخی این واقعیت ها حقیقت منطقی ست که بصورت رئال قابل لمسه و فرار نمیشه کرد و تو همیشه باواژه هایی بی پرده میون میدان عصر امروز شعر درخشیدی
کاش اهواز بودی تا به لمس شلمچه نزدیکتر بودی.
 
                                                                        شهرام معقول

شعر شما را خواندم،و می خواهم بی تعارف از احساسی که بعد از خواندن آن به من دست داد بنویسم، کلمات عصیان شاعر فریادش را به خوبی روی شانه های خود می کشند و ضربه های شعر به قدری قوی است که من خواننده انگار صاعقه ای در کنارم به زمین خورده است که هرچند مرا نکشته اما تمام موی نداشته ام را ! سیخ سیخ کرده است و هرچند که چند ساعت از اولین باری که این شعر را خوانده ام می گذرد هنوز با آن درگیرم و درگیر خواهم بود. به نظرم شاعر کار خود را کرده و آنچه مانده بر عهده خواننده است. ممنون از فرصتی که به بنده دادید راستی ما هم بروزیم.
 
 
                                                                      حمید تقی آبادی
 
ابولفضل عزیزم... هستم ولی توی وبلاگ فعلا در حال خلوتی هستم... به دلایل بد
اما درباره این شعرت بگویم که من بیش از هر چیز یا بهتر بگویم پیش از هر چیز درگیر ریتم و آن لایه موسیقیایی نوشته ات شدم... یعنی آن وزنی که وقتی در سطر اول می نشیند در گوش خواننده یک نفس تا آخر شعر همراهی اش می کند... این موسیقی پنهان که جزو عناصر اصلی متنیت این متن هست همان چیزی ست که براهنی در شعر و نظریه ادبی اش بر آن تاکید دارد. او ضمن انتقاد از پیشنهادهای نیما در حوزه وزن و ریتم به مسئله ای اشاره می‌کند که توجه به آن، علاوه بر صداي معمولي كلمات در زبان شعر، ضروری به‌نظر می‌رسد؛ به این معنا که علاوه بر بيان زباني كه هم در نثر صورت مي گيرد و هم در شعر، بايد زبان شعر از طريق ارگان‏ هاي ايجاد صدا صدادار شود؛ يعني مسئله اي به نام صدادار كردن علاوه بر بيان مطرح است. ایجاد این نوع موسیقی مقدمه‌ای است بر ایجاد چندصدایی در ادبیات. راهکار براهنی برای ایجاد این چندآوایی در ادبیات، بر هم‌نشینی ناهم‌نشین ها استوار است، یعنی به گمان او آن نوع موسيقى در شعر موسیقی واقعی است که نه از جنس‏ كردن جنس‏هاى همجنس‏، بلكه از جنس‏ كردن جنس‏هاى ناجنس‏ آفريده مى‌شود؛ طورى كه صداها شنيده مى‌شوند در اختلافشان؛ و شنيده مى‌شوند در كنار هم به‌رغم اختلافشان؛ و اين جهان كثرت صداهاست. پوليفونى است كه موسيقى را مى‌سازد. «س» از جنس‏ «س»، «ى» از جنس‏ «يـه»، و يكى از اين جنس‏، ديگرى از جنس‏ ديگر و تكرار اين دو صوت دنبال هم... پرتاب صداها از بستر اعتيادى آن ها به بيرون و به بستر صداهايى از نوعى ديگر تا موسيقى به‌وجود آيد. موسيقى بايد از غيرموسيقى به‌وجود آيد؛ يعنى موسيقى بايد از بستر اعتياد ما كنده شود برود به بستر چيزهايى كه از جنس‏ موسيقى نيست؛ و در بازگشت به سوى ما به صورت دگرگون‌شده برگردد. در غير اين صورت ما به سوى سنتى كردن صداهاى به‌ظاهر تازه پرداخته‌ايم.
او این مسئله را به اجرائیت شعر مرتبط می‌کند و اجرائیت شعر را به كل حوزه آوايي، لب و دهان و دندان و شش پیوند می‌زند و آشکارا اعلام می کند که تا موقعي كه اجراي شعري صورت نگرفته و خود عمل «اجرا» به رخ كشيده نشده باشد، هنوز مطلبي پيدا نشده است. به نظر من این شعر تو ابولفضل عزیز با حکمت سینه و فیزیک و متافیزیک خواننده سروکار دارد...

                                                                         ابراهیم بابلی

 
دوست عزیز درود بر شما . دوبار سروده شما را خواندم . ولی باز باید بخوانم تا به فضای بغض آلود و عصبانی شعر وارد شوم . دردهایی که همه را _ حد اقل خیلی ها را _ به داد وا می دارد و بیدادی که دست از سر واژه ها بر نمی دارد . شعر یا ضد شعر واژه ها در شعر شما چینش جالبی دارند !
                                                                      علیرضا شکرریز

ما هر کاری که در شعر می کنیم حتی ضد شعر برای چیست ؟ مگر برای لذت بردن از متن نیست. تمام تکنیک ها را در شعر استفاده می کنیم اما چرا در شعر به شعر نمی رسیم مشکل تنها ایجاست که جوهری اصلی شعر کم کم دارد جای خود را به تکنیک می دهد و غافل از اینکه اول جوهره ی شعر مهم است بعد تکنیک و هنگامی کار موفق خواهد شد که این دو را با هم ادغام کنیم اما نه به شکلی تزریقی بلکه جوششی .
در این شعر مفهوم زیباست اما نوع اجرا و تکنیک بر شعر مستولی شده است تکنیک هدف شده است نه شعر . یادمان نرود جنس کلمه و نوع استفاده از آن در شعر یعنی نوع رفتار شاعر در متن نیاز به تئوری ندارد بلکه این متن و شعر است که تئوری می آفریند. گاهی اوقات زیر پایمان را نگاه کنیم هر چند برای من لااقل شعر مقدس است . 
 
 
                                                                       حافظ عظیمی
 
باید گفت نویسنده مخاطب را با متنی روبرو می سازد که دارای چند ویژگی ست.البته این ویژگی ها را می توان به آثار اخیر وی نیز تعمیم داد.اول اینکه در جای جای اثر سعی می کند نشان دهد از نظام خاصی برای نوشتن پیروی نمی کند و شاکله ی اصلی متنش را در هنگام نقش بستن تنها مفهوم و معناست که می سازد. البته معنایی که گاه دست خوش کنایه، گاه دستخوش روایت و گاه نیز دست خوش تصویر می گردد به شکلی تعمدی و یا سهوی. با این حال این مفهوم است که در نهایت بیشتر اثر را رقم می زند و باقی در حاشیه قرار دارند نه متن.
نکته ی بعد سعی نویسنده بر دگرگونه ساختن تصور مخاطب و نوع پالسی ست که در مواجه ی اولیه با واژگان به وی القا می گردد که البته این بخش به نظر تعمدی می رسد. مثال این نکته را می توان در به کار بردن واژگانی از سوی نویسنده جست و جو کرد که به نظر مخاطب قبیح بوده اما نویسنده سعی بر آن دارد با تغییر موقعیت هایی که برای مخاطب به وجود می آورد قبح این واژگان را از بین برده یا لا اقل در فرصت اثر خود نمایان نسازد.شاید این موضوع برای مخاطبی که در مرتبه ی اول با یکی از این متون برخورد می کند نا مانوس بوده و جا نیفتد ولی اگر مخاطب کارهای قبلی نویسنده باشد و یا دست کم این اثر را چند بار بخواند به آن دست می یابد.
حال در پایان می بایست گفت رعایت چنین نکاتی(که تمام نیز شرح داده نشده اند) در یک اثر پیروی از فرم و یا در شکل متعالی آن دست یابی به یک فرم جدید نیست؟
آیا همین بی قانونی در برخورد با واژگان وقتی در آثار یک نویسنده نهادینه می گردد خود به قانونی نانوشته تبدیل نمی گردد؟
تمامی این سوالات می تواند دغدغه هایی باشد مقابل پای نویسنده در مسیر تازه ای که دست به کشف آن زده.


                                                                                            نسترن مکارمی


گاهی متنی را میخوانی که تاریخ را نشانه گرفته . گاهی متنی که جغرافی راگاهی با متنی روبرو میشوی که اصلا به بیرون از درهای وجود نگارنده کاری ندارد کاری به کار زمینش شهرش کوچه و خیابانش ندارد و فقط با یک درون ناب روبرویت میکند با یک من مستقل. ولی خیابان پانزدهم انگار میخواهد همه چیز را دور بزند .تاریخ را دور میزند .زمان و مکان را ...گردش علمی به سبک اکسپرسیونیتی . متاثر از حوادث گذشته و حال و قوام یافته در ذات مولف .مردی که تمام زندگیش به حراج که نه به تاراج رفته . و دست اخر تو را به تماشای ان من مستقلش میبرد. دلنگرانی های روزمره اش که در تمام طول تاریخ در تمام طول سفر دست از گریبانش برنداشته است.گاهی یک متن مارا با تنها یک وجه مولف در زمان و مکانی خاص تحت تاثیر اتفاقی بیرونی یا درونی مواجه میکند ولی این متن تک صدای چند بعدی مثل مکعب روبیک وامیداردت تا قطعه ها را به هم نزدیک کنی که ساز و ناساز را کوک و ناکوک را به هم گره بزنی و این بازی تا هرکجا که بخواهی ادامه ات میدهد



                                                                   مهدی حسین زاده

من فکر می کنم این ورژن که شکل اولیه ی متن است از قضا "صدای نهایی " متن نیز هست . از آنجا که معتقدم به هر ضرب و ضوربی _در اصطلاح_ نمی توان متن را وادار به چند صدایی کرد و اصلآ چه نیازی به چنین کاری هست . ابوافضل من معتقدم متن در درجه ی اول باید خود را به عنوان متنی قدرتمند بتواند به من خواننده عرضه کند . تمهیدات دیگر مانند ویرایش و غیره می ماند برای بعد از سرایش اما هستند متن هایی که تن به هیچ ویرایش و دستبرد در ساختار زبان و فرم و روایت و غیره نمی دهند و بدل به متنی تصنعی که داد می زند و دست مولف را رو می کند می گردند.این متن تو از جمله همین متن هاست که ورژن اصلی اش به گمان من ورژن نهایی اش است . و آن صداهایی که در ّ
در ویرایش های بعدی به متن اضافه کردی ساحت طبیعی متن را دچار خدشه کرده بود و برای من مخاطب "آشنا" و "غیر طبیعی" می نمود. اما در مورد این متن باید بگویم آن زبان پرسشگر که روایت متن را یدک می کشد ریتم کلامی مولف را تا پایان حفظ می کند : زبانی برش دار وی کند ژرف ساختی که در درون شاعر "وجود" دارد و در لحظه ی سرایش آزاد می شود.حفظ ریتم در شعر از سخت ترین کار هاست یعنی شاعر هم باید بتواند حوزه ی روایت و فرم را در لحظه اجرا کند و هم بتواند مراقب زبان باشد تا فالش نزند . انرژی موحود در این متن را می توان از بار کنایی و تپنده ی زبان در روساخت با ضربا هنگ محتوایی در ژرف ساخت ممزوج نمود چیزی که در این متن اجرا شده است. ((فرم)) از بندهای آغاز ین با تکرار های ((حراج)) که در حوزه ی اجرا دو "گونه" ی : 1. شخصیت پردازی فردی دستفروش و2.کلام معترض شاعر را توامان در برگرفته تا کلیتی شاعرانه از این امتزاج ارایه دهد تا ادامه که واریاسیون های کلامی متنوع می شود را می توان در پی رنگی تاریخی جستجو کرد که می آید و به زمان حال و به زندگی خصوصی راوی در درون خانه می رسد فرم ساختاری متحرک و شناور دارد و ایستایی در آن به چشم نمی خورد جدا از برخی کلام های موعظه وار در برخی بند ها یا ندرتآ اطا له های کلامی مطول فرم در کلام مخدوش نمی شود و از نفس نمی افتد . روی هم رفته من معتقدم هر گاه شاعر به کلمه اعتماد کند کمتر پیش می آید که با دستان خالی از جهان کلمات برگردد به این ها ذهن تربیت شده و خوانده های پیش از این و کمی چاشنی شانس را هم اضافه کنید. شعر کار سخت کردن است به قول تیرداد نصری ........ پاینده باشی


                                                                              فرهاد


این کارت را خیلی دوست دارم و ارتباط خوبی می گیرم. این یله بودن در گزاره ها نشان از نوعی رمیدگی و درهم تنیدگی زیبایی از یک تصویر واحد و در عین حال لایه لایه که هر کدامشان به سویی در حال پرتاب هستند.متن نوعی درندگی را به رخ می کشد که من در امتداد آن به زیبایی ناخنم را بر صورتم می کشم تا مبادا نگاهم به پنجره آن سوی دیوار به دخترکی موبور گره بخورد!

ابوالفضل این یک نوع لگدمال شعری است و پشت به تکرار هر چه که قبلا بود قدم برداشته. این متن لختِ لخت است و در عین حال برهنه نیست که تو کاملا ببینی اش.

 

                                                                    ابوالفضل حسنی

یکی از دوستان جدیدم به نام "اعظم رمضانی" خوانش مفصلی روی این کار نوشته بود که من در مرحله کپی پیست نمی دانم چی شد که متن مذکور پرید ؛ لازم دانستم که از ایشان همینجا عذر خواهی کنم....

 

   





 




تبادل لینک...
ما را در سایت تبادل لینک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : جعفرقاسمی montazer2 بازدید : 491 تاريخ : شنبه 15 / 7 ساعت: 23:27