خیابان شانزدهم

ساخت وبلاگ
 

 

آخ که خوابیدن لای درختان لیمو دل می خواهد

جایی که عقل جن هم به آن نمی رسد

مکیدن انار؛ با لبی که تازه از آبتنی برگشته است

این وقت را وقتی می داند که شاعر شده باشد با دوبیتی های یک داس؛ پشت قوقولی قو ....

مثل ظهرتابستان ترکیدن ....

افتادن زیرپای توتی که دیگرتوت نمی دهد من لبم را شیرین کنم قبل از بوسه !....

آنقدر دارکوب قورت می دهد که شبها از درونش صدای ساز و نقاره می آید....

های دل ای دل!

این نارنجستان برای  هیچ دو آغوشی ؛ حتی بگو دو فرشته دو پری ؛ دیگر اوقاتش را تلخ نمی کند!

خیلی مرد باشی تا بتوانی مخ بزنی بغل یک جفت شالی زار....

اینجا که در دور دست:

یک سایه افتاده روی تیغ های تمشک...

یک  سایه افتاده روی  پوشالهای  زبر برنج!

ای دم این گردو گرم که پا به رود خانه نداد؛

تا من عاشقانه هایم را زیر پایش قایم کنم!

عشق یعنی دو توسکا ی بهم چسبیده !

تا من نمره تکهایم را لایشان بگذارم!

دایم داری چرا غر می زنی تو ای دل

حداقل یک صوت بلبلی بزن تا بلبل ها بیایند و حافظ خوانی کنید

ای که تمام عکس ها لای کتابهای تو عشقی و تمام حکا یتها یک غزل عاشقانه....

فردا تاریخ ادبیات تو صفر است!

قسم به قلمروی  که مثل شالی به گردن  رودخانه  پیچیده  ....

بالای یکی درخت نوشته ای که : عشق اگرنمی ورزید وارد نشوید! اینجا حتی بادی که بیدها را می لرزاند مجنون است !

چه حوصله ای داری تو ای دل....!

بیا بیا؛ عقب عقب ؛ جلو جلو؛ توی جلد یکی از این پسرها برو؛ رپر شو!

راه اندازی کن لای سنگها و سوراخها  ترک تازی کن ....

با یکی از این داف و دوفها داف داف بکن بزن توی سر لاس و لوسهاها هاهاها.....

لای بادها با یادها بخواب.......

 خور و خواب و خواهر مادرت را ضامن چاقو کن

بزن توی شکم  یکی توی شهر ما که لاله دمیده حالا از فست فودهای  آن ....

دختر بازی سیاسی راه اندازی کن....

بادمجانت را دربیاور بازی کن....

قرارت را به جمعه ننداز..

 شاید بیاید و از چنگ بپرد...

برو بالای  گنبد طلا دوربین انداز به مدرسه  فرحناز سابق .......

رود رود رود؛ فقط رودابه را دید بزن...

خانم مدیر را بپیچان .....

از ریش گازوییلی شهر لیز بخور پایین....

چرخ چرخ چرخ ؛ چرخهای کمرت را بچرخان تا کمر فرو شو توی ماشینی  که نام ترا برداشته گذاشته هلو ....

تفت را ول کن توی صورت هوااااااا........

لاس لاس لاس بزن از کلاس و خیلی خصوصی حواله  نقش نگارت کن...

بخر اشکال ندارد بخر برای تولد دوستت ریمل بخر....!

بزن برو وسط میدان داد بزن زن زن زن  اعتراف کن گی شده ای...!

خودت را بند کن به دم این رپو روپها ؛ یک شاستی بلند شلوغ کاری کن....!

هاپ هاپ هاپ بکن هپو شو...

خان خان خان بخوان یعنی خان تو همین  کوچه هایست که  ترا به تخم رستم هم نمی رساند...

کی کی کی ؛ کلاه یک وری بگذار ؛ یک دم جان ِ من بیا جوانمردی کن کیخسرو باش ؛ فروهر بنداز به عشق  خود ِ آَهورا ون را بقاپ! برو که رفتی ......

 نشد؟!

 پس برگرد زیر همان توسکا ....

یا توی همین مستراح؛ به سلامتی کل هیکلت یک دست  بزن......! 

 

 

                                                                        پروین پناهی
 
دلمان خیلی برای سبک مخصوص خود خود ابولفضل حسنی تنگ شده بود !
همه چیز اینجا لطیف شده ...از قالب نو گرفته تا شعر که روان و لطیف تر شده ..
مثل یک زندانی رنج دیده که بعد از مدت ها به خانه برگشته باشد .
ما را به باغ و انار و عشق هدایت کردید و نشان دادید که می توانید از هر کسی لطیف تر بسرایید اما درد این مجال را در انتها از ما می گیرد .

                                                                        شبنم فرهنگ

عجب نخ روایتی هدایت شده ای را پیش بردی. از ابتدا فکر میکردم کجا میخواهی جمعش کنی‘ جمع که نه ‘ که نخی بتابانی به تصاویر و فضاهایی که لحن هموزنی ندارند و تو روی یک نوا جایشان دادی‘ کاش بیشتر از علایم سجاوندی استفاده می کردی.
میدانی گاهی شیوه و سبک و ابزار را با هم قاطی می کنم. به کارکرد که میکشانمش توی ذهن خودم و به تجارب خودم به معنا نظم میگیرد. اینکه از روایتی سود بگیری که مقدمه ‘ موخره و نتیجه داشته باشد که خب میتوان انگ خودکار خوردن به آن چسباند. اما به شکل ابزار توی کارکرد که به چالشش بکشی بحث متفاوت می شود. این کارکرد کشیدنت از این ابزار را بدین شکل پسندیدم.
 
                                                        علیرضا شکرریز

با یک بار خواندن احساس من می گوید نسبت به کارهای قبلی بهتر با متن برخورد کرده اید در هر بند از شعر ما نوع برخورد با زبان را در ایجاد تاویل های دوگانه و متکثر مشاهده می کنیم البته در بعضی دیگر از بند ها این اتفاق نمی افتد و انگار شاعر می خواسته بند ما قبل را توضیح دهد مثل بند هشتم نکته دیگر بعضی از بنده ها بازی زبانی زیبایی اتفاق افتاده مثل ( ای دم این گردو گرم که پا به رودخانه نداد)
اما در متن شما همیشه در نگاه کلی حاکم است و پیشا پیش می توان شعر را حدس زد و آن موضوع اروتیک در متن است اگر دقت کنید در کلیت این متن هم یک تاویل ثابت اروتیک وجود داشت آیا در تمام شعرها همیشه خوب است یک نوع رویکرد در متن وجود داشته باشد ؟یا این رویکرد مشکل شعر امروز را برطرف می کند؟لطفا تامل بفرمایید...
به هر شکل از متن لذت بردم لطفا صراحت نظر را ببخشید.
 
                                                                     مهدی علیزاده
 

آنچه مي بينم زبان تازه اي ست كه من را تا آخر شعر كشاند با قدرت و خوشايند...
بسيار لذت بردم از تك تك سطرها و عشق و روزهایی که از یادها رفته است ...
پاينده باشيد.
 
 
                                                                    نسترن مکارمی
 
باز یک روایت خوب دیگر از ابوالفضل حسنی .عشق یعنی دو توسکای بهم چسبیده .عشق اگر نمیورزید وارد نشوید اینجا حتی بادی که بیدها را میلرزاند مجنون است.این اتفاقن خیلی با نوشته های گذشته ات توفیر دارد .به نوعی تحت تاثیر فضای زیستی دلچسبی واقع شدن و ان را با بهترین تصویرسازیها به مخاطب نوشاندن است .یک جور پیشنهاد و دعوت به رهایی و رستگاری است به شکلی که تو انرا تجربه کردای پیچیده در زرورق نوستالژی گذشته . تکرار و تاکید روی بعضی از کلمات خوب است و تاثیر درون متنی را بیشتر کرده ولی از یک جایی به بعد لو رفته و کم اثر است هاپ هاپ هاپ بکن خان خان خان بخوان کی کی کی کلاه یک وری بگذار...برای این سه تا فکر دیگری بکنی به اعتقاد من بهتر است.ولی سه سطر اخر جان شعر است .بعد از انهمه روایتهای شیرین پر اب و تاب :پس برگرد زیر همان توسکا ....یا توی همین مستراح؛ به سلامتی کل هیکلت یک دست بزن......!
 
 
                                                                  پروین پورجوادي
 
با پروین پناهی موافقم هم دلتنگی را وهم لطافت شعر .
شعرت جاندارست برای کنار هم نشاندن دو وجهی که باهم همخوان نیستند زبان همان زبان آشنای حسنی ست با مولفه های خاص خودش. این ست که وقتی دل را می آورد آنهم به کرات می ترسی ریشخندش کند.
دل سبز ،سرخ وشیرین تازه ،شاداب میان سایه وآفتاب وصدای آب. حتی در این تماشاخانه می توانی برگهای بید راببینی و درست همین جا شاعر آرام وبیصدا بی آنکه لحنش را عوض کند از این خلسه ی رمانتیک بیرونت می کشد فضا انباشته می شود از زمان ومکان و ناتورالیسمی واقع گرا، بینی ت پر از بوی گازوییل ست ورودابه فقط به درد لاس زدن می خورد .گردن بکش از توی همین مستراح شاید بتوانی توسکا را ببینی ازدور
 
 
                                                                    حسن سهولی
 
زبان همیشگی اما پالیش شده و براق ؛ مفاهیمی که با زبان هم دست شده و فیلمی ساخته که روایت زیبایش خوب جمع و جور شده است و زیبا به پایان رسیده است اما در راه بازگشت هایی به عادت وجود دارد عادتی که شاعر سال ها تمرین کرده است و گاهی در میانه ی راه بروز می کند اما این هر دو حاصلش زبانی است که بیشترش روان ، سالم و جا افتاده اند این زبان حسنی دارد ویژگی هایی ناب خودش را نشان می دهد زبان این قدر در کار حسنی برجسته هست تا مفاهیم را زیر مجموعه ی خود قرار دهد هر چند که مفاهیم حسنی امروزی هستند اما گاهی زیر پوستی طنز و تاریخ روزمرگی می شوند تا هم تاریخ را گفته باشند هم تاریخ را گذاشته باشند . .
 
                                                                    شهاب کریمی
 
توی تمام شعراهات همیشه یک تم بخصوصی هست که کسانی که با زبان شعریت آشنا باشند منتظر همان گفتنی هستن اما به قالب های دیگر، مثل یه روزنامه که با یک اسم اما با خبرهای تازه ای رویرو میشود اتفاق هایی که توی شعرهات به خوانشی لبخندوار مخاطب رو مواجه میکنه اما پس از اختتام شعر آنچنان کشش ایجاد میشه که به یکبار دیگه رور کردن منجر میشه و این نو بودن و متفاوت بودن قلم شماست......بیاد رودابه توی مدرسه فرحناز......
 
 
                                                               مهدی حسین زاده
 
نکته ی اساسی در مواجهه با این متن در نظر گرفتن یک "غیاب" است که کلیت متن را در بر می گیرد " غیابی "که مولف در پی حضور آن و زیستی دوباره در اتمسفر آن است . طبیعتی که راوی به احضار آن تلاش می کند چیزی جز "تمنا" ی او نیست :
درخت لیمو- رودخانه - درختان و عشقی که به مغازله دعوت می شود در برابر زیستی "شهری" قرار می گیرد . "راوی" متن به دنبال عیشی پایدار در برابر هجمه ی مدرن زندگی امروزی ست که می نویسد : (با یکی از این داف و دوفها داف داف بکن بزن توی سر لاس و لوسهاها هاهاها...../لای بادها با یادها بخواب......./خور و خواب و خواهر مادرت را ضامن چاقو کن /بزن توی شکم یکی توی شهر ما که لاله دمیده حالا از فست فودهای آن ....) این عصبیت در پیمودن راهی ست که به هیچ کجا ختم نمی شود جایی که شاعر می گوید :((قسم به قلمروی که مثل شالی به گردن رودخانه پیچیده ....)) این "قلمرو" همان مدرنیته ی خفقان آور امروزی ست که به شالی که هر لحظه تنگ تر می شود تشبیه شده است . در خت لیمو که خاستگاه اولیه ی ورود شاعر در متن است چیدمان رمانتیک از دست رفته ای است که شاعر در پیچ و تاب های متن به دنبال آن می گردد : نوستالژی مضمحل شده در دل فست فود ها - خیابان ها - و در یک کلام ریتم شتابنده و ویرانگر امروز ی ست که در برابر خواستگاه های شاعر قد علم می کند و "او" را از رسیدن به آن باز می دارد :
((نشد؟!/پس برگرد زیر همان توسکا ....)) .
 
طنزی که حسنی در این متن از آن بهره جسته در کنار زبانی که در عین سادگی تلاش می کند به وزن هم بی اعتنا نباشد حوزه های مطایبه و آیرونیک زبان را نیز باز کرده و در میان آن به تصویر های شاعرانه ای نیز رسیده است :((یک سایه افتاده روی تیغ های تمشک.../یک سایه افتاده روی پوشالهای زبر برنج!/ای دم این گردو گرم که پا به رود خانه نداد؛/تا من عاشقانه هایم را زیر پایش قایم کنم!/عشق یعنی دو توسکا ی بهم چسبیده !)) و چندین سطر دیگر که در متن وجود دارند.

شاعر در این بازی ("دختر بازی سیاسی" راه اندازی کن....) هر دو موضوع مورد اشاره را در کنایه به فرامتن به نیشخند می گیرد یا در این بند :
(برو بالای گنبد طلا دوربین انداز به مدرسه فرحناز سابق .......)
از گنبد مذهبی شهر نیز شیطنت های طعنه آمیز خود را چاشنی روایتش می کند و خود نیز واقف است که این همه چون تفی ست که ول می شود "توی صورت هوا"
هوایی که :در همین کوچه هایش " ترا به تخم رستم هم نمی رساند..."
 
خوانش خیابان شانزدهم ابوالفضل حسنی
--------------------------------------------------------
مهدی حسین زاده 9/7/1391
 
                                                                         کروب رضایی


وقتی می خواندم دیدم این جملات تصاویر و درخت ها و بوته ها و نشانی های که می دهی همانهایی هستند که من درونشان بزرگ شده ام شکل گرفته ام باغ لیمو و مرکبات و شالیزار ......اولی هرس و سم پاشی و شخم و کود دومی گل و لجن و زالو و گرمای تابستان و لب های ترکیده و خشک شالیزار ..آمدیم بالاتر درخت های توسکا و جنگل که پر بود از غرور و ترس و ابهت رعب انگیز جنگل و داس هایی که بی رحمانه می بریدند و تکه تکه می کردند و تبر که بر شانه جنگلبان پیر جا مانده بود .......در بخش دوم شکل گرفتی به خانه و شهر برگشتی به شهر و هیاهوییش به دخترها و لاس زدن ها به خانم معلم گازوییل پمپ بنزین چاقو ضامن دار خواهر مادر ............کم کم ادبیات به کوچه رسید به خان و خان بازی.به قول شیون به میرزا خان نگو خان اونو کوچیک می کنه( ترجمه از اشعار گیلکی شیون فومنی) و به درون مردم آمدی ....... جایی برای تو و امثال تو نبود همه جا تنگ و تاریک بود و خسته کننده بهتر است برگردی به زیر همان درخت توسکا که من نامش را گذارده ام "دختر زیبای جنگل"

 
 
 
تبادل لینک...
ما را در سایت تبادل لینک دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : جعفرقاسمی montazer2 بازدید : 498 تاريخ : شنبه 15 / 7 ساعت: 23:27